`

آقا برنامه ریزی نکن خو : ))))


یک هفته ای میشه که معاونمون رفته شمال، جوج بزنه با نوشابه 

برای همین میز معاونت رو به من سپرده و خلاصه پشت میز نشین شدیم رفت :دی 

آمّااااا...

بریم ببینیم وظایف معاون چیه و چه کارایی باید انجام بده.


+وظایف معاون به این شرح می باشد:

بسمه تعالی (با لحن آقای حیاتی)

 ۱- راه انداختن کار مراجعه کننده (انصافا نمی دونستین نه : )))) )

۲- تماس گرفتن با والدین بچه های ترم قبل برای تسویه حساب (و انقدر در این امر مُصر باشه و انقدر تماس بگیره تا بالاخره حسابا تسویه بشه : ))  ) خلاصه گندشو در بیاره : )

۳- چون پرستار نداریم کلید مهد دست ایشونه و باید زودتر از همه دَر مهد حاضر باشه و درو باز کنه و کمی فضای مهد رو دست بکشه (همون نظافت -_-)

خلاصه وظیفه سنگینیه :|


دیروز آبجی خانم می پرسید تا کی میری مهد؟ کی تعطیل میشی؟

گفتم یحتمل وقتی معاونمون برگرده منم دیگه نمیرم تا اول مهر!

امروز آخر وقت وقتی وسایلمو برداشته بودم و چادرمو سر کردم یه خانمی اومده بود برای ثبت نام پسر دوم ابتداییِ مردود شدش :(

یعنی چی؟ یعنی تا آخر شهریور هستیم در خدمت مهد و اون آقا پسر.


بازم خداروشکر : )

۱۹ نظر

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام



ابا صلت هروی نقل کرده است که روزی مامون به امام رضا علیه السلام گفت :


یا اباالحسن ما را از پدرت امیرالمومنین آگاه ساز که به چه علت قسیم الجنه و النار خوانده شده است:


و این به چه معنا است که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است پس امام رضا علیه السلام به او فرمودند:


ای مامون آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس


از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نکردید که گفت از رسول خدا شنیدم می فرمایند:


حب علی ایمان و دشمنی با علی کفر است؟ پس مامون پاسخ داد آری پس حضرت فرمودند:


پس تقسیم می کند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر بر اساس حب و بغض او باشد.


پس بنابر این او قسیم الجنه و النار است.



دل و جان زنده می شود به ولای تو یا علی

سر و جان زنده می شود به فدای تو یا علی


🍀"علی" دوستا، عیدتون مبارک🍀

روز و روزگارتون علوی : )

۱۴ نظر

حنا حنا می بندیم.. به دست و پا می بندیم.. اگه حنا نباشه آب حنا(طلا! :دی) می بندیم


ساعت ده و نیم بود. تازه سفره شاممونو جمع کرده بودیم که تیلیفونی زنگ زد! :| اِ ببخشید خط رو خط شده!

داشتم می گفتم.. تازه سفره شاممونو جمع کرده بودیم که (این یه خط چقدر آشناست! (آیکون تفکر!!) فکر کنم یه جای دیگه م اینو گفته بودم!

خلاصه سفرمونو تازه جمع کرده بودیم که زنگ در حیاط به صدا در اومد..

کیه کیه در میزنه

درو با لنگر! :| میزنه

نه کسی در زده بود و نه خونه ما درش قدیمیه که لنگر! داشته باشه.

خولاصه داداش کوچیکه میره درو باز می کنه و میگه همسایه دو تا خونه اون طرف ترمون برای دخترش مراسم جشن حنا گرفته گفته که من و مامان بریم.

منم که عااااشق اینجور جشنا و دورهمی هام

مدیونید اگه فکر کنید که من به مامان چشمک زدم که به شرطی باهاتون میام که ظرفای شامو بشورید (من اصصصلا و ابدااا همچین آدم کثیفی نیستم فقط گفتم تا من حاضر شم شما زحمت دو تا بشقاب روی اپنو بکش همین : )  )


آقا جای همه تون سبز (البته فقط خانما :| ) تا پاسی از شب(بخونید نصفه شب! :| ) کلی زدن و رقصیدن و خندیدیم :دی

نوبت به اصل کاری رسید یعنی حنا کردن کف دست علوس ^_^

قرار بود ابتدا هفت دختر مجرد برن جلو و کف دست عروسو حنا کنن و شعر بخونن اما چون هفتامون جور نبود بزرگ مجلس بلند شد و حکم پیش قراولو داشت و با یک سکه دویست تومانی کف دست عروسو حنا گذاشت و ما دخترا مثل جوجه اردک زشت پشت سر خان جون رفتیم و از کف دست عروس حنا برداشتیم تا مگر دکتری، مهندسی بیاد و پاشنه در خونه هامونو از جا بکنه. (قبلنا به شوخی می گفتن ان شاءالله یه کور و کچلی پیدا بشه بیاد بگیرتت -_- از اونجایی که گویا کور و کچل تموم شده و همه دکتر مهندس شدن، ما هم میگیم ان شاءالله یه دکتر مهندسی بیاد و اینا رو بگیره :دی انقدر بی ریا و بی ادعایم (عینک دودی) )

انقدری که همسایه هامون توی مراسمای ازدواج دخترا پسراشون برام دعا کردن که عروس بشم، خودم دعا نکردم. میگما بنده های خدا خیلی عجله دارن من برم خونه بخت، از طرفی شاد کردن دل مومن خیلی ثواب داره... (بقیه شو دخترم خجالت کشید، بگه. خودتون تا آخرش برید دیگه :دی)



+الهی، هر کسی این شب و روزا رو برای آغاز زندگی مشترکش انتخاب کرده، بحق علی خوشبخت و عاقبت بخیر بشه.

++چقدر دلتنگت بودم.

۲۱ نظر

عجله کار شیطونه


من گاهی اوقات که عجله دارم و دنبال چیزی می گردم حتا اگر جلو چشمم باشه نمیبینمش :|

اما وقتی از روی صبر و حوصله می گردم پیداش می کنم

نمیدونم اینایی که عجله دارن و دنبال چیزی می گردن چطور اون وسیله مورد نظر رو پیدا می کنن!!!!


+کامنتا بزودی : )

۸ نظر

*_*


توی دوره ای که همه نا امیدن

همه افسردن

همه آه و ناله می کنن 

و

 وقتی بهشون میرسی میگی حالت چطوره میگه خوب نیستم و بدبختی تمااام زندگی مو گرفته

حضور بعضیا توی زندگیت عین نعمته، خودِ نعمته، برکته، هدیه خداست که باید قدرشو بدونی

که با حرفاشون با امیدایی که میدن

با "درست میشه" هایی که میگن

با "توکل بر خدا" هایی که میگن

باعث میشن یه جون تازه بگیری

اگر خم شدی

دستتو بذاری و روی زانوهاتو بگی 

 مشکلات من به بزرگی خالقی که دارم نیستن. هستن؟ قطعا نه : )


+چقدر خوشحالم که بچه هام پیشرفت کردن.

که مزد تلاشامو با لبخندای خانواده هاشون و دعاهای خیری که برام می کنن، میدن. دیروز مادر مهدی پشت تلفن انقدر ازم تشکر کرد و دعام کرد که اشک تو چشام حلقه بست. مامان کوثر اومده بود و می گفت کوثر دیگه نمی ترسه متنی رو جلوش بذاری تا بخونه. روان خوانیش عالی شده و من اینو مدیون تویَم 😇😍

خدایا شکرت 

الحمد الله رب العالمین.


۷ نظر

عشق دیرینه


امروز باباجون واسه حاج خانمش گوسفند زمین زد.

تقریبا یک هفته ای میشه که حال بی بی بدتر شده و زمین گیر شدن. قبلنا که حال باباجون خوب نبود عموها و یه دونه عمه م تصمیم گرفته بودن هر روز یه نفرشون از صبح تا شب (یک روز کامل) پیش شون باشن تا هم دست کمک بی بی باشن و هم مراقب باباجون.

اما وقتی حالشون بهتر شد، این رفت و آمدا و مراقبتا کم و کمتر شد تا اینکه هر وقت هر کسی فرصت می کرد بهشون سر میزد یا اینکه زنگ میزدن و این دو تا دعوت می کردن خونشون.

حالا این برنامه از امروز که همه دور هم جمع بودن با قرعه کشی باباجون انجام و قبول همه حضار مجلس به پایان رسید. قرار شد در هفته یک روز، یک خانواده پیش بی بی و باباجون باشن تا هم به کارای شخصی بی بی برسن و هم یه جورایی دلگرمی باباجون.


۱۱ نظر

کاش هیچ بلاگری از بلاگستان نره


حالا که مرداد تموم شده، عمیقا دلم برای یه نفر تنگ شده.

کاش بود و کاش میدونستم همچنان اینجا رو می خونه تا از احوالات این روزاش با خبر میشدم.


#فربانو کجایی؟


۱۳ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان