`

از دردسر های خاله بودن اینه که...


وقتی داری تخته طراحی تو میذاری جلو روت، یهو یسنا خانم بیاد و لباشو آویزون کنه و با صدای نازک و قشنگش بهت بگه "خاله منم می خوام"!

بعد دفتر نقاشیشو بهت بده و بگه "برگه هاتو بذار روی این و اون (اشاره به تخته) مال من"! -_-


+ فعلا با پاکن اتودی مشغوله :|

ده بار میده بیرون، بیست بار هلش میده داخل --____--

۷ نظر

خلاصه ی امروز!


روز دوشنبه بی خبر از ما استادمون نیومد. نشستیم دور میز و طرحای همو بررسی کردیم. اینکه مریم قشنگ میکشه، زیاد شلوغش نمیکنه ( برعکس من :| ) یا طرح نیمه رو به اتمامِ دلبر زهرا و رنگای ملایمی که میکنه ^_^ ( دو سالی میشه که تذهیب کار می کنه )

همه رو یک به یک نگاه کردیم و سعی می کردیم اونچه رو که از نظر ما مناسب نیست، به هم بگیم.

امروز دوباره دور یک میز جمع شدیم اما با این تفاوت که استاد هم اومده بودن. پیشرفت خوبی داشتم ولی بازم همون نکات ریزی که هر جلسه ایراد می کردن، اینبارم گوشزد کردن. با اینکه خییلی روی این قضیه حساسم که نسبت گل و برگ رو درست در بیارم یا حداقل توی یه رده باشن، اما بازم از دستم در میره و خرابکاری می کنم. ( نمونه تکمیل شده طرح دو پست قبل، زیر عکسا موجوده :دی )


تایم باقی مانده کلاس تا اذانو رفتم کتابخونه.

اما کارت عضویتمو خونه جا گذاشته بودم -_-

جا که نه! چون اصلا احتمال نمی دادم برم کتابخونه، برش نداشتم ( حالا انگار یه کارت فسقل مسقل چقدر جاگیر و سنگینه که همونو از کیفم در آوردم :/ )

خلاصه که امروز در کمال ناباوری کتاب جامع هنر تذهیب رو توی کتابخونه پیدا کردم اما چه فایده وقتی کارت عضویتمو فراموش کرده بودم :/ خوبی کتابخانه آستان قدس اینه که مدت زمان مطالعه تا تحویل کتاب به امانتداری، یک ماهه ست و این به تنهایی یک مزیت برای من محسوب میشه. کتابخونه قبلی، هفتگی بود. یعنی نخونده بر می گردوندم :/

روزایی که خیالم راحته دیرم نمیشه و زمان بیشتری دارم که کتابخونه بمونم، میون قفسه های بزرگ و طویلش چرخ می خورم و قدم میزنم تا اینکه از سیستم کتابیابی اون استفاده کنم مثل امروز.

همینطور که عناوین کتابو از نظر می گذروندم این عنوان و نام نویسنده برای لحظه ای منو مجذوب خودش کرد (  عادت می کنیم/زویا پیرزاد ) کتابو دست گرفتم و صفحه اولشو باز کردم

+ نویسنده ی خوش ذوق، خواننده ی خوش ذوق تری رو میطلبه

بخوانید و چون من لذت ببرید : )



مکانی که اغلب اوقات میشینم، لقمه مو می خورم و اطرافو نگاه می کنم.



اینم طرح تکمیل شده اون پست



++ بدانید و آگاه باشید که در زبان فارسی یک "یِ" داریم و یک "ای"

مثال: (چای، یاس، دریا و یخ ) همه صدای یِ میدن

اما صدای "ای" درسته که طرز نوشتاری هر دو به یک شکله ولی از نظر خواندن با هم متفاوتن مثل: سینی، امین، کتری، می خوانند و... اینها صدای "ای" میدن! متوجه شدین نوگلان من؟؟  

حالا این به کنار

هنوز آموزش ه و اِ و تفکیک این دو در کلمه، مونده :/ مثلا هنداونه که آخرش صدای " اِ " میده :/


میگن "کم گوی و گزیده گوی" و اینا

و من الله التوفیق : ))


 کامنتا بزودی!

۸ نظر

خدایا! صبر


تقریبا دو هفته پیش دومین جلسه اولیا و مربیان رو با حضور جمعی از والدین نوگلامون برگزار کردیم. با اینکه نامه فرستاده بودیم و توی کانال تلگرامی اطلاع رسانی کرده بودیم که لطفا اگر آینده فرزندتون براتون مهمه، شرکت کنید، بودند برخی از مامانایی که توجهی نکردن و حضور نداشتن. توی این جلسات حرفی از پول زده نمیشه فقط برنامه های قبل و پیشِ رو رو به اطلاع خانواده ها می رسونیم و یک گپ و گفتی هم بین مربی و خانواده ها شکل می گیره که قطعا این مکالمه ی رو در رو خیلی بیشتر از نامه و کانال و... تاثیر داره.

توی اون جلسه من و الهام جون برای بار دوم تاکید کردیم که لطفا وقت بذارید و چاشت روزانه رو براشون تهیه کنید. ( اما کو گوش شنوا )

 شاید باورتون نشه اما در طی یک روز دقیقا چهار پنج مدل غذا و صبحانه روی میز بچه های کلاس خودم دیدم. از برنج و مرغ ریش ریش شده بگیرید تا قرمه سبزی، تخم مرغ آبجوشی، عدسی و نون و پنیر!!! -_- و حتا کیک و آبمیوه :/ 


چند روز پیش مامان هانیه اومده بود و می گفت برای هانیه کوکو سبزی میذارم نمی خوره! سالم بر می گردونه. (چاشت روزهای چهارشنبه کوکو هست) لطفا بهش بگید که تا اخرش بخوره.

یه طرف مامان هانیه و زحماتش که اول صبح بلند میشه و برای نوگلش صبحانه درست می کنه 

طرف دیگه مامانایین که برای راحتی خودشون هنوز چشای کوچولوشون باز نشده میپرن سر کوچه و یه کیک و آبمیوه می گیرن و تمام (بخیال خودشون خیلیم لطف می کنن که خواسته کوچولوشونو برآورده می کنن) 

خودشونو راحت می کنن و انتظار دارن سطح هوشی هر دو هم مثل هم باشه.

اینکه اصرار داریم به چاشت روزانه به این خاطره که همه یک شکل باشن، همه یه نوع صبحانه بیارن تا اگر منه نوعی خورشت مرغ! آوردم، کنار دستی م هوس نکنه و خودشو با من مقایسه نکنه که مامان من منو بیشتر دوست داره و مامان اون، نه!


۳ نظر

هنگیده!



قشنگ هنگیدم :|

هفته پیش استادم میگفت خشن می کشم.

یعنی نوک برگ هام زیادی تیزن

این دفعه با وسواس بیشتری شروع کردم به طرح زدن

خودم تا حدودی راضیم

ولی

 مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید و اینا : )


+

 تاج و کتیبه هستن اوشون 👆

تاجش همونطور که میبینید تا حدودی کامل شده :دی

کتیبه ش مونده 

که سر جمع باید دو تا تاج و دو تا کتیبه تا دوشنبه تحویل بدم :|


++

مداد اتودی سه دهم خریدم بییییییییست هزاااااار تومن

باورتون میشه؟!


۲۰ نظر

پنجشنبه نوشت


میدونم در حق خوانش این کتاب کوتاهی کردم. کتابی که به جد میگم وقتی دست می گرفتم دوست نداشتم برای لحظه ای زمین بذارمش.

شده بود کتاب اتوبوسی من! حالا چرا اتوبوسی؟ به این خاطر که توی اتوبوس زمان بیشتری برای خوندنش داشتم. ساعت هایی که خونه بودم چون فصل پاک کردن گل زعفران بود با اون ها مشغول بودم و فرصتی نمیشد بخونمش. 

بالاخره دیشب تمومش کردم. کتابی که تا اینجا بهترین کتاب عاشقانه ایه که خوندم. خواستم قسمتی از کتاب رو ضمیمه پست کنم ولی انتخاب کردن بخش یا بخش هایی از اون خیلی سخت بود؛ نمی تونستم انتخاب کنم.

یه لحظه خودمو جای فرزانه گذاشتم

دیدم اصلا حاضر نمیشم اجازه بدم عشقم

همراه و همسرم

برای لحظه ای ازم جدا بشه

اونوقت بره مدافع حرم بشه؟

سفری بی بازگشت؟


۲ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان