`

سوال


سلام

لازم نیست بگم که فردا بیست و دوم بهمنه دیگه نه؟ : )


یه سوال دارم از همه بزرگواران

فردا توی راهپیمایی شرکت می کنید؟

جوابتون هر چه که بود لطفا لطفا و لطفا دلیلشم بگید

یعنی اگر میگید آره میرم، بگید که دلیلش چیه


مثلا به این صورت که

من فردا توی راهپیمایی شرکت می کنم به این دلیل...

... یا شرکت نمی کنم به این خاطر...


ممنونتون میشم.

کامنتدونی رو هم باز میذارم. تیک ناشناس رو هم برداشتم تا راحت تر با هم تعامل داشته باشیم : )


بعدانوشت: این متن+لینک رو یکی از بلاگرا فرستاده بود

دیدم خالی از لطف نیست ضمیمه پستم کنم


چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمی‌یابد که منتظر است و بوی یار را از فاصله‌ای نه چندان دور می‌شنود و هر لحظه انتظار می‌کشد تا صدای «انا المهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند.


هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب‌ها را فراگرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت.


شب حیات انسان با انقلاب اسلامی در فجر صادق خویش داخل شده است و شایسته است که اکنون منتظر صبح باشیم، صبح دولت یار.




منبع:

 besuyezohur.ir


۲۹ نظر

عنایت حضرات به مراسم مادر


حضور پرچم روی قبر حضرت عباس (ع) توی مراسم مادرشون


+ دم در ورودی ایستاده بودم و به مامانا خوش آمد می گفتم.

خواستم بیام داخل که سید معینِ سه ساله با یک جعبه اومد داخل و طبق معمول که میگه "محبوبه جون، بووووس" بغلش کردم و صورتشو بوسیدم

مامانش برای مجلسمون دو دیس حلوا درست کرده بود و اونا رو ازشون گرفتم. شب قبل توی گروه پیش یکی هامون، مامان یکی از نوگلامون گفته بودن که فلان ساعت پرچم گنبد حضرت عباسو میارن خونه خواهرشون. مدیرمون ازشون می خوان که حالا که ما مجلسی برگزار کردیم واسه مادرشون، چه خوبه که پرچم پسرشونم مزین بشه و مهدمونو منور کنه ولی گفتن از قبل تدارک دیدن و نمیشه و از این حرفا

بدجور به دلمون مونده بود

امروز که این اتفاق افتاد اشک تو چشای همه مون حلقه بسته بود و به نیت پاک بانی این مجلس ایمان آوردیم


۴ نظر

تقلب


این پست و کامنتاش شرحی مختصر از بحث جاروبرقی امروز وبلاگم بود! 


+ چرا مورچه برای من انقدر حال بهم زنه آخه ://

۱۰ نظر

نکته خانه داری :دی


اگر قبل از روشن کردن جاروبرقی یک پنبه کوچولو رو آغشته به عطر دلخواهتون کنید و کنار فیلترِ درون جاروبرقی قرارش بدین و بعد شروع به جارو زدن محل مورد نظرتون کنین، همزمان دو تا کارو با هم پیش بردین

۱- تمیز کردن اون مکان   ۲- معطر کردن فضا 


+ سالها بعد در تاریخ نوشته میشود که او عاشق ماده ای به نام زردچوبه ست و هر بار هنگام آشپزی آه و فغان مادرش را در می آورد. :|


بعدانوشت: عمر وبلاگم و تاریخ پست عجب دلچسبه برام ^_^

۱۳ نظر

غم مادر


خانه ما را مکن عزاخانه

مبر تو شادی را

دگر از این خانه



بی تو ای فاطمه جان

 خانه شد قبر علی



+ برای سلامتی قلب آقامون دعا کنید

آجرک الله فی مصیبت یا صاحب الزمان

دلخوشی


چه روز خوبی بود امروز

با اینکه امروز تعطیل بودم اما طبق عادت حوالی هفت و نیم بیدار شدم

همونطور با چشمای نیمه باز به دختر عمو پیام دادم که مامانتو عمل کردن یا نه؟ اونم بالافاصله جواب داد تازه بردنش توی اتاق

توی جام غلت میزدم و وبگردی می کردم تا اینکه یک ساعت بعد پیام داد عمل تموم شد و آوردنش توی سی سی یو و حالشونم خوبه

خداروشکر کردم و ازش تشکر کردم که حامل خبری به این خوبی بود

بعدازظهر با مامان و بابا رفتیم ملاقات

+ ممنونم بچه ها 

الحمدالله حالشون خوب بود


برگشتنی، بابا، من و مامانو سر کوچه پیاده کردن و خودشون رفتن پیش رفقا 

منم فرصتو غنیمت شمردم و با راهنماییای نسیم جونی رفتم نمد خریدم و شروع کردم به دوخت و دوز

از ساعت پنج تا ده شب طول کشید ولی ماحصل کار خیلی خوب بود و راضیم ازش. توی این فکرم که تعداد بدوزم و یه کسب و کار کوچولو موچولو واسه خودم دست و پا کنم (#رقیب_نسیم :دی)

شما هم ببینید و راضی باشید : )

این شما و این هم هولدر موبایل


+ چرا نمد انقدر گرون شده؟؟

ورقی دو تومن!!!

اونم نه به اندازه A3، خیلی کوچکترش :/


++ وقتی دستم حرکت خاصی نداره ساعت بی بی از کار میفته :دی


+++ امشب توی هال خونمون من پادشاهم

هیچ یک از داداشام خونه نیستن

و متاسفانه فکر اینجا رو نکردم و فیلمای فلشم تکراری شدن برام :/

دیگه چه کاری انجام بدم؟

۷ نظر

یه وقتا هم دستی به سر و گوش کمدت بزنی بد نیست.ـ چیزای جالبی پیدا می کنی


اوایل پاییز بود که آبجی خانم با یه جفت جوراب عروسکی ناناز از همونایی که دو تا گوش کوچولو داره و وقتی پات می کنی (قطعا دخترونه ست :دی) میفته روی برجستگی پاهات، اومد خونه مون.

خیلی دلبر بودن و در نگاه اول عاشقشون شدم و خب از اونجایی که آبجی خانم به قصد عوض کردن و به قول خودمون طاق زدن با جوراب  پولکی های تور توریم اومده بود، بی هیچ حرفی قبول کردم و سر تعظیم فرو آوردم :دی

اینا همدم روزا و شبا (شبا نه :| چون نصف شب به خاطر اینکه پاهام احساس سرما می کرد، بیدار میشدم و میدیدم بعله :| از پام در اومدن -_-) خلاصه همه وقت پام بود و خیلی دوسشون داشتم

چند روزی میشه که حال خوبی ندارن و هی از این طرف و اون طرفش پاره میشن. هی میدوزم میبینم نخیر باز از یه جای دیگه سوراخ شده خلاصه اینکه عمرشونو کردن و راهی زباله دونی از نوع زباله خشک /عینک دودی/ شدن (بعله ما همچین خونواده هایی هستیم و زباله هامونو تفکیک می کنیم)

تابستون بود که نسیم استیکرای نمدی برام دوخته بود و فقط یه دونه شو زده بودم به فلَشم و بقیه شونم توی کمد بودن. امروز رفتم سراغشونو یه دونه دیگه شو به جاکلیدی مامانم وصل کردم. توی همون وانفسای پیدا کردن سوزن در انبار کاه (اصلنم واضح نیست کمدم شلوغ پلوغ بوده نه؟ :/ ) پاپوش های بافتی رو که پارسال بافته بودمو پیدا کردم

کور از خدا چی می خواست؟ دو چشم بینا

جوراب گرم نداشتم که اونم به لطف استیکرای نسیم پیدا شد :|


+ نسیم جان

یه جا به درد خوردیا : ))))


۳ نظر

برای خودم۲(لطفا درخواست رمز نکنید)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نبض ساعت


فکر کنم اول، دوم دبیرستان بودم که بی بی یه چادر نماز سفید 

با گلای لاجوردی خرید

گفته بود یادگاری باشه پیشت هر وقت باهاش نماز خوندی یادم کنی

این اولین و آخرین یادگاری بی بی بود که در زمان حیاتش بهم داد

یکشنبه شب وقتی رفتم خونه شون این ساعتو روی پاسیو دیدم

از عمو کوچیکه سراغ صاحبشو گرفتم و اینکه چرا نبرده

گفت مال بی بیه و همینجوری اینجاست!

بدون مکث گفتم من برش میدارم واسه خودم


+ وقتی اومدم توی اتاقم تا بخوابم 

یه لحظه چشمم خورد بهش، برداشتم و دستم کردم

تا اون لحظه از کار افتاده بود

همین که دستم کردم ثانیه شمارش حرکت کرد

با نبض کار میکنه جالبه نه؟

۲ نظر

پنج روز تعطیلی=سفر // پَر


دلم می خواست این چند روز تعطیلی رو با خاله م برم تهران پیش اون یکی خاله م

اگر یکشنبه هم تعطیل میشدیم می رفتم باهاشون

ولی هی شل کن سفت کن راه انداختن و اون یک روز مابین تعطیلی رو هم تعطیل نکردن :/

چقدر دلم مسافرت می خواست که نشد :(


+ یه باتری واسه قلب زن عمو جور شد

فردا عمل می کنن

دعا کنید واسه شِفای همه مریضا

دعا کنید حالشون خوب بشه

ممنونتون میشم.

۶ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان