`

@ولی مگه دلت میاد؟ ^_^


ساعت هفت صبح

۱- صدای ساعت کوکی (جیغ بگم بهتره بیشتر بهش میه مخصوصا وقتی بهش بها نمیدی و یکسره مشه -_-)

۲- آلارم گوشی داداش کوچیکه (چه هشداریم واسه ش انتخاب کرده مثل ای مومانه که داری دمبل میزنی و یه موسیقی بلند و جیغ جیغو و... اه اه اه.... خو یکی آروم تر انتخاب مکردی دیگه اه :/ )

۳- صدای موبایل (بهش زنگ میزنن)

۴- آلارم گوشی خان داداش

.

.

.

 - صدای گوشی من @.@

این وقته صبح هییییچ کس با من کار نداره غیر از مامان خانمی که " ببین داداشات بیدار شدن برن سرکار یا هنوز خوابن؟"


+نصف بدخواب شدنام از صدای همین جیغای ساعت و آلارم گوشیای لعنتیه -_- 

جالبه، گوشیه خودشو میکُشه و تهشم یکی دو تا سرفه می کنه از بس جیغ زده ولی بازم این دوتا بیدار نمیشن -_-


@خدایا منو بکش 😭

۱۴ نظر

آن چهار نفر و کویر (مهمان های ماه عسل)

شبکه شما را دریابید!

۸ نظر

فراموشی -_-


اوایل سال جدید بود که اسم تمامی بچه های سایت جیم و دنبال کنندگان وبلاگ رو توی یک برگه نوشته بودم که هر وقت میرم حرم براشون مخصوص دعا کنم. از فرانک و آقاشون، مستر مداحی و مثلث برموداشون، نسیم و آلاء گرفته، تا دوستان بلاگری که برای اولین بار به وبلاگم می اومدن و وقتی متوجه مشهدی بودنم میشدن از منه کمترین التماس دعا داشتن که هر وقت رفتم حرم یادشون کنم. خلاصه اسم همه رو روی برگه نوشته بودم و گذاشته م توی مفاتیحم.

چند وقتیه اون برگه رو گم کردم و هر جا رو زیر و رو می کنم پیداش نمی کنم که نمی کنم.

خیلی اتفاقی تو گالریِ گوشیم، عکسای مسافرتو دیدم و یکی یکی رد می کردم که یهو یاد "چاه امام زمان (عج)" افتادم و یادم اومد که قبل از رسیدن به شهر قم، اون برگه رو از تو مفاتیحم برداشته بودم و تو جیب مانتوم گذاشته بودم. یادم اومد که وقتی از بالای چاه امام زمان به داخلش نگه می کردم و وقتی خانمایی رو دیدم که برای حوائجشون و اجابتش به دست آقا، عریضه می نوشتن، منم همون برگه رو تا زدم و انداختم تو چاه!


الان که فکرشو می کنم، به این حافظه ی درب و داغونم لبخند میزنم که بعد از گذشت (بیش از) یک ماه از خاطرم رفته بود که چرا این مورد رو فراموش کردم. و اینکه لبخند تلخی می زنم که چرا این مسافرت و این زیارت، شیرینی سفرهای قبل رو نداشت؟


+ لیست بعدی به زودی نوشته میشه : )

++ سیصدمین پست ^_^

۲۲ نظر

انقدر بزرگوار هستی که بتونی "حتی" برای دشمنت هم دعا کنی؟!


(... دعا می کنی، همه را دعا می کنی، چه آنها را که می شناسی و چه آنها را که نمی شناسی. چه آنها که نامشان را در نامه های به برادرت دیده ای و اکنون خبرشان را از سپاه دشمن می شنوی و چه آنها که نامشان را ندیده ای و نشنیده ای. به اسم قبیله و عشیره دعا می کنی، به نام شهر و دیارشان دعا می کنی. به نام سپاه مقابل دعا می کنی!)


+ به اینجای کتاب "آفتاب در حجاب" که میرسم مکث می کنم. زمزمه وار میگم: یعنی برای ما هم دعا کردی؟ به اسم کشورمون، شهرمون و حتی اصل و نسبمون؟ 

ادامه میدم؛

(دعا می کنی، هر چند که می دانی قاعده ی دنیا همیشه بر این بوده است. همیشه اهل حقیقت قلیل بوده اند و اهل باطل کثیر. باطل، جاذبه های نفسانی دارد. کششهای شیطانی دارد. پدر همیشه می گفت: « لا تَستَوحِشوا فی طریق الهُدیٰ لِقلَّة اَهله. در طریق هدایت از کمی نفرات نهراسید.» 

پیداست که کمی نفرات، خاصِ طریق هدایت است. همین چند نفر هم برای سپاه هدایت بی سابقه است.

... راستی نکند که فردا در گیر و دار معرکه، همین سپاه اندک نیز برادرت را تنها بگذارند؟

.

.

.

... می گویی: «حسین جان! برادرم! چقدر مطمئنی به اصحاب امشب که فردا در میان معرکه تنهایت نگذارند؟»

حسین (ع) نگرانی دلت را از لرزش مژگانت در می یابد، عمیق و آرام بخش نفس می کشد و می گوید: «خواهرم! نگاه که می کنم، از ابتدای خلقت تاکنون و از اکنون تا همیشه، اصحابی باوفاتر و مهربانتر از اصحاب امشب و فردا نمی بینم. همه ی اینها که امشب در سپاه من اند، فردا نیز در کنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدمان خواهند رساند.»)



++ بخش هایی از کتاب "آفتاب در حجاب" به قلم زیبا و روانِ "سید مهدی شجاعی"

۸ نظر

فردا چه کاره ای؟


برنامه ت برای روز جمعه چیه؟؟ : )

+به قول یه بنده خدایی که همیشه واسه مسخره بازی میگفت:
"خواب... خوراک... کتاب
دوباره
خواب... خوراک... کتاب"
-_-

++ خودم برنامه ی خاصی ندارم ولی همین رویه ی دوستمو پیش می گیرم : ))
شما چطور؟ ^_^
۱۹ نظر

کاشکی می شد برای بزرگترامون قصرای طلا می ساختیم مثِ آب چشمه ها آیینه هاشو صاف و پر جلا می ساختیم ابر فتنه وقتی سنگ غم می بارید ، سینه مونو سپر بلا می ساختیم*


تو این چند روزی که خونه خاله جان می رفتیم، راهمونو به سمت پارک نزدیک خونه شون کج می کردیم و از بین دار و درخت و پیر مردای مهربونی عبور می کردیم که با هر بار دیدن صورت پیر و چروکیده شون لبخندی به لب داشتن که هیییچ وقت اون نگاه ها و لبخنداشونو فراموش نمی کنم. جالبه که هر بار و هر روز و هر ساعتی که می رفتی این نازنینا رو نشسته بر روی همین نیمکت میدیدی ^_^

امروز چون میدونستم روز آخریه که تو اون ساعت و اون پارک قدم میزنم، خواستم خاطره شو ثبت کنم تا یادم بمونه چه نازنینانی رو تو این چند روز دیدم. وقتی ازشون درخواست کردم که اجازه بدن ازشون عکس بگیرم این آ سید با یه لبخند زیبایی گفتن "بگیر بابا جان"!

اگه عجله نداشتیم حتما چند دقیقه ای پای صحبتاشون می نشستم حظشو میبردم. ^_^


*اینم فایل صوتیِ عنوان بالا که محمد اصفهانی خونده : )



+ گوگولی ان نه؟ ^_^ اصن عاشقشون شدم 🙈😄

۱۸ نظر

نذر یا سودجویی


تقریبا یه ماهی میشه که دم اذان ظهر یه خانمی میاد دم در خونه و میگه "سلام. نذر حضرت ابوالفضل داریم (!) میشه کمک کنین(!)" !!!

مامانم دست خیری داره و همیشه کمک می کنه البته اینو هم بگم که همه این اخلاق پسندیده رو دارن ولی مامان بنده دُزش بالاتره! 

خلاصه که اوایل می گفتم ما که از اون نذر و سفره ی حضرت ابوالفضلِ اینا چیزی ندیدیم حداقل به نیت سلامتی امام زمان بده تا اگه در راه سُفره و نذر خرج نشد، به این نیت باشه!

بعدها کمی که گذشت و دیدم مسجد محله مون کمک مالی نیاز داره به مامانم پیشنهاد دادم که به جای کمک به ایشون پولشونو تو راه مسجد و نمازگزارا و صبحای جمعه خرج کنن تا یک ثوابی هم ببرن ولی ایشون همچنان پاشونو تو یک کفش کردن که نه! باید بدم به همین خانم! نباید دست خالی از در خونم ردش کنم!

چمیدونم والا -_- 


+نظر شما چیه؟ شما هم میگین مقدار پول مورد نظر رو همچنان باید بدیم به این خانم؟ آخه من فکر می کنم داره سودجویی و سوء استفاده می کنه! در ضمن اینو هم بگم که پیشنهاد نصف نصف رو هم دادم ولی کسی لایکش نکرد! :( 

۱۲ نظر

تغییر رفتار آیا؟


نمیدونم ولی شما هم احساس می کنید کامنتایی که میذارم، لحنشون! تند شده؟ منظورم اینه که وقتی کامنتامو می خونید حس می کنید چجوریم؟ خشمگین یا نه همون محبوبه ی شب مهربونِ شوخ طبع؟


+واسم مهمه پس لطف کنید و پاسخگو باشید. ممنون.

++موقت

۲۱ نظر

در خیالات خودم...


در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست


#بیتا امیری


+ متاسفم اگه نگرانتون کردم.

ممنونم از همه تون. : )

۱۳ نظر

خدایا میشه شیرینی زندگی رو به منم بچشونی! قول میدم شیرینیش دلمو نزنه :'(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان