`

#پیشنهاد


فردا می خوام با اجازه مدیرمون به بچه ها قیچی بدم تا مهارتشون بالا بره آما :دی

آما نمیدونم چه شکلی رو بدم تا برش بزنن.

یه چیزی که هم هیجان داشته باشه و هم آسون باشه : )

نظر اوشون رو بعدا می پرسم

ولی نظر شما چیه؟


+هفته اول بعد از عید با هم گل سنبل درست کردیم البته فقط یه بیضی رو برش زدن و بقیه شو خودم و مربی ارشدمون درست کردیم :|


خلاصه اینجوریا : )

۲۲ نظر

اندر احوالات منو خان داداش


امروز یکی از بچه ها برای تک تکمون یه عطر دو سه گرمی! آورده بود ^_^

انقدرم با مزه بهمون میداد 

بعد از دست دادن با هر مربی از توی کیفش یه عطر بیرون می آورد و می گفت این مال تویه :دی 


اومدم خونه و به مامان نشون دادم و براش تعریف کردم

خان داداش تازه از سر کار اومده بود و رفت حموم

نمیدونم کی بیرون اومده بود و سر و کله ش پیدا شد که وقتی من سرم تو گوشی بود شنیدم که گفت

+این مال من : ))

دیدم شیشه عطرم دستشه -_-

جااااان :|

گفتم بدش من اون مال منه :/


یکم تو سرو کله هم زدیم و آخرشم بهم نداد :(


گذاشته تو جیب لباسش :|

حالا من چیکار کنم؟

اخلاقش مثل دختراست :| از چیزی خوشش بیاد می گیره اه :/


۱۳ نظر

اول هفته




+هر وقت مامانی میاد مهد و جلو مدیرمون میگه محبوبه جون کیه؟ دلم هُورّی میریزه! بعد که خانم مدیر خطاب به من میگه محبوبه جون مامان فلانی با شمان و وقتی می شنوم که یه کوچولویی میره خونه و از من، منی که تازه چند ماهه باهاشون آشنا شدم، تعریف می کنه و به قول مامانا ذکر هر روزشون میشه محبوبه جون اینجوری گفت و اونجوری گفت، چشام قلبی میشه و به معنای واقعی کلمه ذوق می کنم. 


اگه هر روز و هر ساعت هم بشینم پای سجاده م تو رو شکر کنم، بازم کمه.

الحمد الله الرب العالمین.



++ولی خدایا

خیلی سخته.

اینکه در مقابل شیطنت های بچه ها عصبی نشم و برخوردم مناسب باشه.

اینکه هر روز صبح که می خوام حاضر و راهی مهد بشم، دلم نترسه از اینکه خدای نکرده اتفاقی براشون نیفته و باز مامان و بابایی نیان و بگن چرا مربی تون برخوردش بد بوده و هزار حرف دیگه و تو فقط و فقط باید لبخند بزنی و بگی حق با شماست ولی اگه با این کارم جلوشو نمی گرفتم شاید اتفاق بدتری می افتاد.

کاش خانواده ها هم کمی بیشتر مربیای مهد رو درک کنن.



۱۹ نظر

: )


 امام صادق علیه السلام 

 پنج چیز است که هر کس یکى از آنها را نداشته باشد، همواره در زندگى اش کمبود دارد و کم خرد و دل نگران است

 اول، تندرستى، دوم امنیت، سوم روزى فراوان، چهارم همراهِ همرأى. راوى پرسید

 همراهِ همرأى کیست؟ امام فرمودند

 همسر و فرزند و همنشین خوب و پنجم که در برگیرنده همه اینهاست، رفاه و آسایش است.


خصال ج1 ، ص 284


🌷 @ShamimYass



+خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر

که داده ات نعمت،

و گرفته ات امتحان،

و نداده ات حکمت است...


۵ نظر

هعــــــــــــــــــــی


گوشه گوشه ی بلاگستانو که ورق میزنی حرف از دورهمیِ نمایشگاه کتابه :|

حالا انقددددر تعریف کنید که دل ماهایی که نتونستیم بیایم رو آب کنید :|  :(


ای بابا :|

۱۹ نظر

در خدمت باشیم : )



هوس کردن یهویی من و مامان ^_^

بفرمایید شیر قهوه  : )


۲۱ نظر

تا سه نشه بازی نشه والا : ))


قرار گذاشتیم از این به بعد در کنار صدقه هایی که برای نیازمندان میذاریم کنار، هر روز، هفته یا ماه مقداری از پول تو جیبی، ماهانه و یا هر چیزی که اسمشه رو به نیت سلامتی امام زمان (عج) بذاریم کنار و هر وقت لازم شد در راه امام زمان خرج کنیم.

یحتمل این وجه نقدی که بدست میاد، هزینه رفت و آمد اساتید حوزه مهدویت و همچنین خدمات و پذیرایی از حاضرین جلسه بشه. (دوره تکمیلی از رگ گردن به ما نزدیک تر است)


+خان دایی به مناسبت نیمه شعبان از طرف جامعه پزشکیِ محب اهل بیت (به این کیبورد قسم همین جمله حک شده :|) یک عدد گلدون بلوری و در کنارش یه صندوق نذورات برای اربعین حسینی که صرف موکب مد نظر و برای خدمت به زوار اهل بیت بشه، هدیه داده.


 

با این حساب الان سه تا صندوق داریم. فکر کنم زین پس باید برم دم حرم 😁 یا اینکه از اینی که هست کمتر بخورم تا صندوقامون پر بشه 😂

اصن "و من الله التوفیق"، مگه نه؟ : )))


۱۰ نظر

از میدان شهدا تا حرم فقط یه ذکر رو لب همه بود ... اللهم عجل لولیک الفرج


تو رواق حضرت زهرا نشسته بودم و کتابمو می خوندم. (اگر تایم اضافی داشته باشم کتابی که همیشه همراهم باشه رو می خونم)


جلوتر از من پسر بچه ای در حال آروم کردن خواهر کوچولوش بود. همیشه صدای طفلی دلمو ریش می کنه و کم طاقتم می کنه.

سرمو بلند کردم و دیدم پسر بچه، بچه بغل نشسته و معلومه طاقت اونم طاق شده و از ظاهر امر هم پیدا بود که مادرش اونجا نیست! 

دیدم نمی تونم بی تفاوت باشم و از طرفی می ترسیدم برم جلو ولی دست از پا دراز تر برگردم و بچه بیشتر گریه کنه 😂

خلاصه که یه بسم الله گفتم و رفتم سمتش. بدون هیچ حرفی دستامو باز کردم و بچه رو بغل گرفتم. سرشو روی شونم گذاشتم و با دست راستم آروم به پشتش میزدم تا آروم بشه.

آروم شد 😍 تو اینجور مواقع بچه باید بزنه زیر گریه و دو سه تا دری وری تو دلش به اونی که بغل گرفتتش بگه و بگه مامانمو می خوام 😂 ولی با این حال اون فسقلی بغلم آروم شد.

خیلی نگذشت که مامانش اومد و کلی تشکر کرد که دخترشو آروم کردم و منم با این جمله که نه بابا وظیفه بود و خداروشکر اومدین و فلان ازشون دور شدم.


نمیگم که ذوق نکردم.

نمیگم که حس مامانا رو داشتم از اینکه تونستم فسقل یه نفر دیگه رو آروم کنم خوشحال بودم.

نمیگم که دلم...


نائب الزیاره بودم : )


بعدا نوشت: بالاخره فرصتی پیش اومد تا عکسای دیروز (اجتماع عظیم منتظران از میدان شهدا به سمت حرم مطهر رضوی) رو گلچین کنم. 

ببینید و راضی باشید : )

عکس یک

عکس دو


۲۱ نظر

حق همسایگی



یکی از حقوق بلاگر بر بلاگر دیگر این است که:
جان هر کی دوست دارین یهو وبلاگو منحل نکنید :/
یه اطلاعی بدین بد نیستا شاید بتونیم از رفتن منصرفتون کنیم ای بابا :|
دیروز مترسک
امروز پسر تنها!

آقا نترکونید :| 


۱۶ نظر

ادامه از پست قبل : )


برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر، بر روی آن کلیک کنید.


از یه هفته پیش درگیر کاردستی نیمه شعبان بودیم تا به بچه ها بدیم. (گل نرگس) 


امروز مامانای بچه ها کلی شکلات آورده بودن تا به صورت بسته های شکلات (که ما بسته بندی کردیم) توسط بچه ها به عابرین و مغازه دارهای اطراف مهد، به صورت نذر نیمه شعبان تقدیم بشه. (روز قبل به همه مامانا اطلاع داده بودیم)



هر بار خواستم عکس بندازم(یم) کلی ادا و اطوار در آوردن تا عکسامون خراب بشه ولی نمیدونستن شیرینی این عکسا همین یهویی بودنا و شلخته بودنای عکساست :دی

+تزیین سفره رو هم کلا ترکوندن :|


اینم هدیه مدیرمون 

کلیک

برای همه ساعت مچی گرفته بود لنگه ی ساعت من 😎

ولی برای من اینو گرفته بودن 😍


+چقدر بچه ها تیز بینن و متوجه زیبایی های اطرافشون میشن 😇

مانتومو عوض کردم و همین که چادرمو آویزون کردم کلی تعریف شنیدم. ولی نمیشد بگم قابل نداره 😂


+نمی دونم چرا پست اون چیزی نشد که مد نظرم بود!


۲۴ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان