`

روز معلم ^_^


منتظر بمونید :دی

😇

۱۹ نظر

"دوستی" از نگاه نادر ابراهیمی



دوستی، یادهای مشترک است، راه های مشترک است، لبخند های مشترک و گریستن های مشترک_در طول سالیانِ سال.

دوستی، ریشه در اعماق دارد؛ اعماق ازمنه ی از دست رفته ی باز نگشتنیِ تکرار نشدنی. بنابراین، این سخن که من و فلان، به تازگی دوست شده ییم، حرف مُفت مُفت است. این که شش ماه است یا یک سال، که دوستان صمیمی هم هستیم، حرف پرتِ مضحکی است.

زمان... زمان... عنصر اساسیِ دوستی، زمان است.

دوستی، عتیقه شدن یادها و روابط است؛ و «عتیقه ی نو» آشکار است که تا چه حد می تواند معنا داشته باشد.





زمان، تلخ ترین خاطرات را شیرین می کند، به قیدِ آنکه قهرمان آن خاطرات تلخ، خود ما باشیم و تلخی و درد بر ما فرود آمده باشد نه بر دیگرانِ عزیز یا عزیزِ دیگران.

ما خاطراتی را که در آن ها، غم و رنجِ گذشته های خود را محفوظ داشته ییم، با لذتی غریب باز می گوییم؛ اما خاطراتی که به اندوه و مصیبت یک دوست مربوط می شود، همیشه با اندوه و مصیبت فرا می خوانیم.


"ابوالمشاغل" نادر ابراهیمی


کمی بی ربط: خدا رو شاکرم بابت داشتن دوستانی مهربان و خوش قلب
بابت پست های اخیرم عذر خواهم

۱۹ نظر

:|


این روزا دُز عصبانیتم بالا رفته و زود جوش میارم و این برای منی که با بچه ها سر و کله میزنم اصلا خوب نیست.

یک سره سرشون داد می کشم، بعد که میبینم مظلوم طور بهم زل میزنن از خودم بد میاد و بغض می کنم. 


+خدا مسبب این حال و روزمو به راه راست هدایت کنه :|


شدیدا بهم ریختم


باز هم اون سناریوی لعنتیِ چند روز پیش، امروز صبح تکرار شد.

با این تفاوت که این سیریش بود و اول صبحی تمااااام توانمو گرفته بود و دیگه از شدت استرس حالت تهوع گرفته بودم. 


تا برسم مهد مردم و زنده شدم. 

تو مسیر خیلی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و مثل همیشه با انرژی باشم اما نشد... نتونستم. زهره می گفت امروز یه چیزیت شده اون محبوبه همیشگی نیستی... 

بدجوری بغض کرده بودم ولی مگه می تونستم بی خیالش بشم آخر سر هم پرستار مهد گفت چرا حس می کنم می خوای گریه کنی؟ 


همیشه وقتی میرم بیرون هندزفری میذارم گوشم تا صداهای اضافی رو نشنوم. ولی هر چقدرم که نخوای اعمال و رفتار یه عده گند میزنن تو حال خوبت.

گند زدن تو حال خوب امروزم

اونقدر که از همکارا فراری بودم. هر چی می گفتن که چت شده، فقط لبخند میزدم. 



+میشه اون گوشه موشه های دلتون، میون دعاها و مناجات هاتون برای منه کمترین هم دعا کنید؟

خدایا! اینا چرا انقدر خنگن؟ :/



هر روز باید یه پیشونی ورقلمبه* یا قلمبگی پشت سری به پدر و مادرا تحویل بدیم :|\


*همیه که هست :|
#یه_بی_اعصاب
۱۸ نظر

لعنتی


گوشی مامان خونه مامان بزرگ جا مونده بود و مجبور شدم راه رفته رو برگردم. بهشون گفتم شما دیگه برنگرد من میرم و میام. (آخه مامانم هیچ وقت هم پای من نیستن و خیلی آروم راه میرن) سرم پایین بود و قدم هام تند. به یه چهارراه رسیدم که یهو یه چهارصد و پنج جلو پام ترمز کرد. گفتم یحتمل می خواد از سوپری یی جایی چیزی بخره. خواستم ماشینو دور بزنم و به راهم ادامه بدم ولی دیدم دنده عقب گرفته و نمیذاره رد شم. برگشتم تا از جلوی ماشین عبور کنم که باز همین بازی لعنتی عقب و جلو رو پیش گرفت. این در حالی بود که مدام حرفای زشت میزد و طلب شماره می کرد. با اینکه سرم پایین بود و بهشون نگاهم نکردم ولی متوجه شدم سه نفرن. 


+همیشه خدا زبونم سه متر درازه ولی تو این مواقع عملا دست و پامو گم می کنم. هول میشم... ضربان قلبم به هزار میرسه و...

شانسم بود که دور و برم شلوغ بود وگرنه...


+موندم چرا همونجا از پلاک ماشینش عکس نگرفتم که دیگه همچین غلطی نکنن!! -_-

۱۵ نظر

گلایول


برای اولین بار رفته بودم گل فروشی تا برای عزیزی گلی تهیه کنم.

تو گل فروشی چرخ میزدم و هی خم و راست میشدم و نوبت به نوبت گلای کنار هم چیده شده روی زمین رو بو می کردم. 

همگی عالی بودن ولی نمیدونم چرا همیشه دوست داشتم گلایول بخرم : ))) از همون بچگی گل گلایول رو دوست داشتم. به سمت مرد گل فروش برگشتم و بهش گفتم یه شاخه گلایول می خوام. 

پرسید برای مجلس ختم و سنگ قبر می خواین گفتم نه می خوام هدیه ببرم.

گفت گلایول؟ گل هدیه نیستا!

و مابقی مکالمه مون....



از اون موقع تا الان هر بار از گل فروشی میگذرم دلم به حال گل گلایول میسوزه که فقط یادآوره ختم و ترحیمه :(


اینجا رو هم دریابید : ) با تشکر.

۱۹ نظر

تو چقدر مرد زندگی هستی؟


چرا از هر پنج پستی حداقل محتوای دو تاش درباره ازدواج و اینکه آی دخترا بی معرفت و بی وفان، پول و خونه و ماشین و در کل مادیات براشون مهمه، اهل زندگی نیستن و... است؟
واقعا ما دخترا این شکلی هستیم؟ 


+یه وبلاگی رو خوندم که طرف خیلی نا امید بود و از عشقش خیلی دلخور و ناراحت بود که چرا ولش کرده، چرا تو سختی ها کنارش نمونده و اینا و آخرشم گفت همه دخترا این شکلین! (-_-) 
خواستم براش کامنت بذارم و بهش بگم عزیزم غصه نخور خودم کنارت می مونم اصلا گور بابای اونایی که ولت کردن، خودم واسه ت یه زندگی عاشقانه و آروم می سازم!!!!

 تا این حد تحت تاثیر قرار گرفتم:|  : )))) 

۲۱ نظر

اردوی پارک ریحانه به اتفاق مربیا، فسقلا، مامانا و هیئت همراه :دی


امروز شرایط جوری بود که یه بند دخترای خارجی رو تو دلم فحش میدادم که چققققدر آزادن و راحت تو خیابوناشون قدم میزنن 😒😑


+به وقت پارک ریحانه بزرگترین پارک بانوان شرق کشور...

خوبی این پارک اینه که هر گونه گوشی، تبلت، لپ تاپ، اسپیکر و امثالهم در محوطه داخلی پارک ممنوعه (بر خلاف باقی پارک های بانوان!!!!) و خانما بعد از گیت بازرسی وارد کویت میشن 😅 یعنی در انتخاب پوششون آزادن و محدودیتی ندارن (البته غیر از تاپ و شلوارک... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل 😁)


+کلی با بچه ها بدو بدو کردیم 😍
هر فسقلی رو که تاب میدادم دو برابرش مجبورش می کردم تابم بده 😂 فقط یه مشکلی که داشت این بود که زیادی به سطح زمین نزدیک بود 😑 (مدیونید اگه فکر کنید این تاب ها مخصوص کوچولوها و از نوع محافظ دارش بوده ها 😂)

عاقا! من اعتراض دارم! چرا این سرسره ها فاقد استانداردن؟ 😑😬
 دو سه بار سرم و کلیپس موهام به لبه بالایی سرسره های مارپیچی گیر کرد 😐😑

بار اولی که با یکی از فسقلا سوار سرسره دو قلو شدم به قصد مسابقه، حواسم به استاندارد جهانی نبود و گوپس افتادم زمین 😩 
حالا من اعتراضمو کجا ببرم؟ به کی بگم؟ 😂😂

+خدایا شکرت. پر از حس و حال خوبم... خوووووب : )
۱۴ نظر

حس خوب باغبونی





حجم: ۲.۵۲ مگابایت




بر اساس کلیپ فوق که چندی پیش مهدی بهم نشون داده بود، گلی رو که امروز هدیه گرفته بودم رو علی رغم میل باطنیم جای اینکه دور ساقه شو نخ بپیچم و از دیوار آویزون کنم تکه تکه ش کردم و مرحله به مرحله با اون کلیپ پیش رفتم بلکن چند هفته یا ماه دیگه یه بوته کوچیک گل رز داشته باشم! /ان شاءالله/


گلدونم هستن ایشون 👇



بابایی زیاد به این گلدون خوش بین نیست. 

ولی من هر بار نگاش می کنم کلی قربون صدقه ش میرم و براش انرژی مثبت می فرستم تا بگیره و جوانه بزنه ^_^


۱۶ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان