`

آنچه دلم خواست نه آن می شود ... هر چه خدا خواست همان می شود


دیدین تا با یه نفر صحبت میکنی و از برنامه ها و تصمیمایی که برای آیندت گرفتی براش میگی، یهو فیگور علامه ی دهری به خودش میگیره و می خواد راه و چاه رو بهتون نشون بده و آخرشم کلی حس منفی بهتون منتقل میکنه؟

وقتی هم اعتراض می کنی میگه: «بَده می خوام اون نصفه دیگه ی لیوانو بهت نشون بدم؟»

بابا بی انصاف خو الان اون بنده خدا با چه امیدی، اصلا با چه روحیه ی می خواد به آیندش فکر کنه؟


+کسی را که امیدوار است نا امید نکن شاید امید تنها دارایی او باشد. [ باشه؟ : ) ]

+ امید کسی رو ازش نگیرین آورین : )


★دیروز یهو دلم مزار شهدا می خواست... کارامو انجام دادمو راه افتادم.

این قطعه، اولین جاییه که تو گلزار شهدا بهش سر میزنم ... قطعه ی شهیدان «برونسی» و «ولی الله چراغچی»


★اسمشو نمیدونم ولی کل قطعه شهدا معطر به بوی اینا شده بود.


★و آخرین شهیدی که بهشون سر میزنم و بیشتر پیششون میمونم.


دیروز تو اتوبوس شرکت واحد جا واسه نشستن نبود و مجبور بودم واستم. تو اتوبوس یه پسر بچه ی حدودا چهار، پنج ساله با یه کلاه بله دار، جلو پاهام ایستاده بودـ کلاه لبه دارش مهم نیست مهم اون لبخندی بود که بهم زد و منم جواب لبخندشو با لبخند دادم و این شروع صحبت کردنمون بود و شیرین زبونیای اون. هر حرفی که میزد لباش کش می اومدن و منم از خندش خندم می گرفت. اتوبوس، در حال حرکت و اون برام از پارک و اینکه چقدر شهر بازی رو دوست داره صحبت می کرد و منم دلم واسش قنج می رفت و هی با انگشت اشاره م رو بینیش می زدم یا با پشت دستم صورتشو نوازش می کردم. نا گفته نماند که این وسطم با مامانش هم کلام میشدم. مامانش می گفت این شازده پسر اصلا لباس آستین کوتاه نمی پوشه، صلوات خاصه امام رضا (ع) رو بلده و هر شب به مامانش میگه براش بذاره. دعای سلامتی امام زمان (عج) رو هم تا حدودی بلده. (اللهم الرزقنا از این پسر بچه ها ^_^) آخرشم با اون لحن بچه گانش بهم گفت میای بریم خونمون؟ منم گفتم مگه همبازی نداری؟ و متوجه شدم که نخیر ایشون تنهای تنها تو خونه تشریف دارن و هیـــــــــــــــچ همبازی ندارن.


میدونم زندگی سختی زیاد داره... بالا و پایینم تا دلتون بخواد داره ولی مگه نه اینکه خدای ابراهیم اونو از آتشی که نمرود براش مهیا کرده بود نجات داد؟ چرا چون بهش ایمان داشت. توکل کرد. خب خدای منو شمام با خدای ابراهیم مگه فرق میکنه؟ مگه نگفته هر کس به من توکل کنه من براش کافی ام(کفایت میکنم) یا خودش گفته که من روزی رسونم و روزی بنده ی من به عهده ی منه یا اون ضرب المثلی که میگه: هر آن کس که دندان دهد نان دهد یا یا یا... ولی جامعه ی الان چی رو نشون میده؟ پس چرا تک فرزندی؟ اصلا بهش ایمان داریم که توکل کنیم؟ 

تو رو خدا در حق بچه هاتون ظلم نکنین 🙏😢


++بیتی که در عنوان مطلب اومده رو امروز دوبار شنیدم. نخواستم چیز دیگه رو بنویسم.


۱ نظر
آرزو ﴿ッ﴾
۰۳ ارديبهشت ۰۰:۳۳
منم عنوان رو توی کتاب "از به" زیاد دیدم، البته فقط قسمت دومش رو.
تا حالا اینجا نرفتم، باید یه‌بار برم :))

پاسخ :

چه جالب : ) تا حالا توفیق نداشتم از رضا امیر خانی چیزی بخونم :( هی می خوام یه کتابشو بخرم، یه کتاب دیگه توجهمو جلب کرده :/
حتما برو مخصوصا اینکه قطعه شهدای مدافع حرم هم نزدیکه : )
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان