`

وقتی محبوبه کودک می شود!


+بعد از نماز صبح، پدر گرام منو مامان خانمی رو رسوندن خونه مامان بزرگ. یه خونه ی دو طبقه که وقتی رسیدیم در پایین قفل و در واحد بالایی باز بود. رفتم بالا و چون خوابم بهم ریخت و بی خواب شده بودم، لاک گلبهی مو برداشتمو شروع کردم به لاک زدن.

±همیشه سرِ، لاک زدن دست راستم مکافات دارم -_- چون راست دستم، خیلی راحت دست چپمو لاک میزنم ولی دست راستمو خیلی سخت و همیشه م کثیف میشه :دی


++بیست و سه سال از نبودنشون می گذره.

فقط یادم میاد که هر وقت میرفتیم خونه مامان بزرگ ایشون منو رو پاشون مینشوندن. -_-

دیگه چیزی خاطرم نیست. :|

آخه از یه کودک یک ساله چه انتظاری دارین؟! :دی

در ضمن جالبه بدونید که هیچ خاطره ای تا قبل از شش سالگی ندارم! :(

و فکر می کنم بدونم دلیلش چیه! :||

سفره ی ناهار رو پهن کردیم و همه چیز خیلی آبرومندانه برگزار شد. بعد ناهار کمرم درد گرفت و چون اکثر مهمونا رفته بودن و مابقی هم از اقوام درجه یک بودن، خیلی محترمانه یک عذر خواهی کردم و رفتم تو اتاق دراز بکشم. حالا مگه سر و صدای بچه ها که تو اتاق کناری بودن میذاشت کمی استراحت کنم؟! -_- آخر سر هم یکیشون اومد گفت محبوبه بیا بازی کنیم.

من: -_-  این فسقل خانم نُه سالشه اونوقت به منه بیست و اندی ساله میگه بیا بازی!

 ±یکی نیست بگه آخه سن من به شماها می خوره که من هم بازی تون باشم؟! :||

هیچی دیگه هر چی من میگم نمیشه کمرم درد میکنه مگه به خرجشون میرفت!؟ بعدش بهشون گفتم به یک شرط، اینکه چندتا برگه بردارین و کوچولو برش بزنید و بازی خطِ تا (اریگامی) انجام بدیم.

هم اینا یکم ساکت میشدن و دم گوشم ویز ویز نمی کردن و هم من سرگرم میشدم :دی

اینم ماحصل بازیمون که فقط دو تا شون واضح بود بقیه شونم همینا رو درست کردن ولی چون برگه ها کوچولو بود خوب نتونستن خودشونو نشون بدن!

ببینید و راضی باشید : )

موشکو من درست کردم 😊

با بچه ها بازی کردن خیییلییی کیف میده. کلی حالمو تغییر داد و به کل درد کمرمو فراموش کرده بودم.


اینم 👇 نمایش دو فصل تو حیاط مامان بزرگ

اینو هم ببینید و...  : ))))

همیشه این وقت سال درختچه ی چسبک (همینی که به دیوار چسبیده! اسم دقیقشو نمیدونم :|) سر سبزه و کل حیاط نمای زیبایی رو به خوش می گرفت ولی امسال به این وضع دچار شده :(

اون نیم تنه ی درختی رو هم که میبینید تا پارسال واسه خودش درختی بود و انجیر میداد (سه ماه تابستون، دو ماه و نیمشو میوه میداد! ) ولی یه بنده خدایی پاییز پارسال تنه ی درخت بینوا رو به این روز انداخت -_-

۱۳ نظر
حسان علی آبادی
۰۷ مرداد ۲۰:۳۳
ناخنای دست چپتونو راحت میگیرید؟
من با اون مشکل دارم

پاسخ :

اره اونو راحت می گیرم و باهاش دوشواری ندارم...
خدا صبرتون بده!
بهارنارنج :)
۰۷ مرداد ۲۱:۵۳
من تازه دارم میزارم بعد مدت ها بلند شن:)

پاسخ :

چی ناخنات؟!

آرزو ﴿ッ﴾
۰۷ مرداد ۲۳:۱۸
"درختچه‌ی چسبک" خیلی جالب بود :دی

پاسخ :

خو اسمشِه نِمْدَنوم -_- مو بهش موگوم "چسبک" :دی
ولی حیف رف! :( تابستونا اِقد قِشنگ مِشُد! 😞
بهار ...
۰۸ مرداد ۰۰:۴۱
منم از این چسبکا خیلی دوس دارم،حیاط همسایه مادربزرگم اینا داشت
همیشه میرفتم اونجا کلی نگا میکردم

پاسخ :

خونه ی مامان بزرگم تو این کوچه باریکاست. این گیاهم تا وسطای کوچشونو کامل پوشونده بود یعنی من یه چیز میگم یه چیز میبینی، تابستونو و پاییزخییییلی قشنگ میشد. تابستونای سر سبز پاییزای رنگی (قرمز، نارنجی، سبز ^__^)ولی امسال یهو برگاش سوخت :(
حیف شد خیلی حیف شد... انقده دلم سوخت 😢😞

+باهار جونم.. ممنون بابت عکس :* و ممنون تر از اینکه بهم اعتماد کردی ^_^
ستاره جان
۰۸ مرداد ۰۱:۲۴
وای چسبک 
چسبک 
چسبک زیبا و دوست داشتنی بهار و پاییز 

پاسخ :

خیلی ستاره خیلی :(
یک دختر شیعه
۰۸ مرداد ۰۴:۱۹
وقتی محبوبه دوست داشتنی می شود حتی
: )))

پاسخ :

خخخخ مریم جونی!
 لطف داری عزیزم :*
دوستداشتنی هستی که دوستداشتنی میبینی ^_^
دُچـــــ ـــــار
۰۸ مرداد ۰۸:۲۶
#کودک_شو :)) برنامه ی خوبی است

پاسخ :

برنامه شو فقط تو ماه مبارک دیدم!
جناب مستطاب سروش الدین سخن ور عیلامی
۰۸ مرداد ۰۹:۰۸
جان عجب خونه ای هست این خونه ی مادر بزرگ 

پاسخ :

این که چیزی نیست! خیلیم کوچولوعه -_-
خونه بی بی از اینجا بزرگ تره و به همون نسبت یه باغچه ی "ناقصِ" بزرگ هم داره : ))))
گل بهار ..
۰۸ مرداد ۱۰:۴۷
چه بامزه بودن :) 
کلا کار با بچه ها بامزس :) 

پاسخ :

^_^‌
دقیقا ولی اگه خیلی سر و صدا نکنن -_-
بهار ...
۰۸ مرداد ۱۲:۱۱
قابل شما رو نداشت
نمیدیدی بهتر بود،تا کاخ آرزوهات خراب نشه 😂😂

پاسخ :

خخخخ نح اینجوری بیشتر احساس راحتی میکنم باهات : )
بازم ممنونم :*
هلما ...
۰۸ مرداد ۱۵:۰۱
:)
24 سالته پس، آشپزی هم که بلدی، خونه داریت هم که خوبه، با بچه ها هم که کنار میای، لاک هم که میزنی مبارکه :)

پاسخ :

بح بح ماشاءالله به مکتشف بیان :دی
بلی ۲۴-۲۵ سالمه
خخخخ وای پری خدا بگم چیکارت نکنه کلی خندیدم!
+لبت همیشه به خنده باز باشه :*
صدیقه
۰۹ مرداد ۲۲:۲۷
میگم خوبه تو بری تو صنعت موشک سازی کار کنی!:/خخخ خو اون چیه درست کردی آخه!:))))))))
اصن درک نمیکنم کسایی رو که لاک گلبهی و صورتی کم حال دوس دارن!:| رنگ خود ناخونه دیگه!!خخخخ لاک باید پرررنگ باشه مثه آلبالویی جیگری سرمه ای....
منم عاشق این پیچک قرمزام!:) زمان راهنمایی تو مسیر مدرسم یه خونه ای ازینا داشت منم اکثرا ازون سمت میرفتم!:)) عکس هم گرفتم تازه ولی پاک شد بعدا!:/

پاسخ :

اصن همیه که هس 😠😒 خا تو ام برو با یه تیکه کاغذ ۲در ۴ یه موشک درس کو ببینوم تو چیکار موکنی 😩 والا :||
واااااایے یاسی 😍😍😍 من  عاششۺق رنگ یاسی م ^_^ به شخصه خودم رنگای جیغ رو فقط تو مجالس استفاده می کنم و این رنگای به قول تو کم حال رو زمان های خاص میزنم ^_-
بابا چسبک پیچک چیه در ضمن برگاش سوخته ایجوری شده -_-
صدیقه
۱۰ مرداد ۰۱:۵۶
درست کردم! خخخخ تازه یه زمانی نمکدون درست کردن و بازیش و اینا خیلی مد شد بود من از اندازه برگه A4 تا حد میکروسکوپیشو درست کرده بودم!!=)) تف تو ریا!خخخ
جیغ نه پررررررنگ!! 
منظورم همونه!:/ یعنی چی سوخته؟؟؟o_0 من که همه جا همین رنگی دیدم:)

پاسخ :

وااای نمکدون ^_^ یادمه اون موقع ها اسم شغل و اسم شوهر آینده مونو روش می نوشتیم و کلی تو سر و کله هم میزدیم : )) به قول آبی (تفففففففففف خخخخ)
خا همو :/ :|
شاید تو یه چیز دیگه رو میگی! اینا رو من بهار و تاستون سبز، پاییز، رنگی، و زمستون خشکشو دیدم تا به حال سوخته شو ندیده بودم. حتی به همسایه ی مامان بزرگم مظنون شدهبودیم که نکنه واسه اینکه خشک بشه چیزی ریخته باشن که بعدها کاشف به عمل اومده جنگلهای زاگرس به خاطر گرمای بیش از حد و تابش نور بخشیش به فنا رفته این که دیگه چیزی نی...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان