من خیلی رفت و آمد و دوست دارم ^_^ یعنی شده خونمون مهمون اومده بعد با همون مهمون رفتم خونشون :) به قول خواهرم: «محبوبه عجب دل خجسته ای داری!»
تو پرانتزم بگما که هر مهمونی نه! مثلا با دختر عموهام یا خاله هام بیشتر این رفتار ازم سر می زنه.
در کل وقتی با یه جمعی بهم خوش بگذره، سعی می کنم بیشتر باهاشون باشم.نمونش چند روز پیش بعد از یه دورهمی معمولی که داشتیم، من و خواهرم به همراه دخترعموهام حاضر شدیم که بریم بازار ( ما خانم ها هم که عشق بازار و خرید*_* )
شاید قصد خرید نداشته باشیم ولی همین بیرون رفتنا بهمون روحیه میده :دی
تقریبا همه یه تیکه واسه خودشون خریده بودن، الا من! ( اصلا مشخص نیست که خسیسم، نه؟ 😀)
خب چیزی لازم نداشتم، ولی خیلی گشتم دنبال یه دفترچه با برگه های کاهی! ولی چیزی پیدا نکردم :(
دیگه مجبور شدم دست به دامن خواهرم بشم.
امروز دوباره از سر نا چـــــــــــــــاری( واقعا از رو مجبوری بود :) ) رفتم خونشون.
یادمه یه سر رسید با همین مشخصات واسش آورده بودن!
بعد از حال احوال، رفتم سر اصل مطلب( سلام گرگ بی طمع نیست😊) ازش سراغ سررسید و گرفتم. ایشونم بعد از کمی گیج بازی و حرص در آوردن بنده! با یه لبخندِ به پهنــــــــــــــــــــــــــــــــــــای صــــــــــــورت بلند شدو رفت تو اتاق که واسم بیاره.
خلاصه که چشمتون روز بد نبینه؛عشق خاله زده تمام سررسید عزیزمو( کی صاحبش شدمو خودم خبر ندارم :دی ) با خودکـــــــــــار خط خطی کرده!
آخه کی به بچه ی دو ساله خودکار میده !؟
خو حداقل مداد میدادی، خودم میشِستم و دونه دونه یا خط به خطشو پاک می کردم دیگه،اه :/
یادش بخیر
دفتر کاهی های دهه ی۶۰ و اوایل دهه ۷۰
کیا یادشونه!؟