`

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد


هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد


خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد


به یاد چایی شیرین کربلایی ها

لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد


چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

درون قالب شش گوشه یک غزل دارد 


بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد


غلامتان به من آموخت در میانه ی خون

که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.


...حمیدرضا برقعی...



+ شهادت سیدالساجدین، زین العابدین، امام سجاد (ع) رو تسلیت میگم.

میشه لطف کنید از همین شاعر (حمیدرضا برقعی) اشعار انتخابی تونو برام کامنت کنید؟

۱۵ نظر
بانوچـ ـه
۲۳ مهر ۲۲:۴۹

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است

شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان

این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است

مادر!حضور نام تو در شعر های من

لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم

این مسأله میان من و عشق حل شده است

سیاره ای که زهره نشد آه می کشد

آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است

زهرایی و تلألو نور محبتت

در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است

با نام تو هوای غزل معنوی شده است

بی اختیار وارد این مثنوی شده است

هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری

تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری

نامت مرا مسافر لاهوت کرده است

لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است

از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت

باید برای بردن نامت وضو گرفت

نور قریش! تا که تویی صاحب دلم

غرق خداست شعب ابی طالب دلم

عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است

حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است

از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد

باید مدام زندگیت را مرور کرد

چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است

پیش تجملات ، جهازت سپر شده است

آیینه ای و سنگ صبور پیمبری

در هر نفس برای پدر مثل مادری

اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن

لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن

دنیای ما نبوده برازنده ی شما

هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما

آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام

حس می کنم مزار تو را بین سینه ام

مانند آن خسی که به میقات پر کشید

قلبم به سوی مادر سادات پر کشید .

پاسخ :

فکر می کنم اینو یه بار از تو تی وی با صدای خودشون شنیدم .. خیلی آشناست!
ممنونم ثریا جون:** خیلی قشنگ بود ^_^
فرشته ...
۲۳ مهر ۲۳:۰۲

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد 
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد 
احساس کرد از همه عالم جدا شده است 
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است 
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت 
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست 
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت 
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می کند 
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید 
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید 
حتی براش جای کفن بوریا کشید 
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را 
از بس که گریه کرد تمام لهوف را 
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت 
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت 
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" 
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس 
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...


+ شعر قبلی رو اشتباه نوشته بودم:)

یاعلی

پاسخ :

این بیتشو دوست دارم
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست 

ممنونم فرشته جون:*
 عالی بود دستت مرسی :*
دیوانه ...
۲۳ مهر ۲۳:۰۶
شعر عالی :))
یه شعری بود با قافیه های سر خیلی عالی بود
خدا حفظشون کنه خیلی شاعر خوب و با ذوقی ان
+ تسلیت

پاسخ :

خدا حفظشون کنه
اینو میگید نه؟ ^_^

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه مبادا کفن مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود
جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک همه بودند سروران را سر

+ سلامت
یک دختر شیعه
۲۳ مهر ۲۳:۱۹

خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریاد های گل کوچک

واقعا روزهای خوبی بود

 

پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر

منتظر بود در زدن ها را

دم در می نشست و با لبخند

جفت می کرد آمدن ها را

 

روضه خوان محله می آمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

"ای شه تشنه لب سلام علیک"

ای شه تشنه لب...چه آوازی

زیر و بم های گوشه ء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

می نشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که...

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء"خوش آمده اید

به عزای حسین"بر دیوار

آن طرف عکس کعبه می گردد 

دور تا دور این اتاق انگار


 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پر رنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء اورا

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قند پهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگ های رنگا رنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپید گیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را

پاسخ :

"سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را"
یا
"بیچاره اون که حرم رو ندیده 
بیچاره تر اون که دید کربلاتو"

+ان شاءالله زیارت با معرفتشون قسمت همه بشه :'(
ممنونم مریم سادات :*
خانم لبخند
۲۳ مهر ۲۳:۴۷
این شاعر همه شعراش عالیه. من دیوونه وار برخی از شعراش درباره ائمه رو دوست دارم. انتخاب بینشون سخته اما یکی شعر بسمه تعالی سر که یکی از دوستان بخشیش رو فرستادن. و یکی دیگه هم این شعر خیلی زیبان :
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد..

باقی شعراشون هم همه قشنگ و عالی :)

پاسخ :

دقیقا.. انتخاب بین اشعارشون خیلی خیلی سخته واسه همین خواستم سلیقه و ذوقِ (پسند) شعریتونو بدونم و بچشم ^_^ 
ممنونم ازت : ) 
درسته 👍
محبوبه شب
۲۳ مهر ۲۳:۵۷
بحر طویل

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
زدم آهسته و گفتم
چه هوایی است خدایی
من و آغوش رهائی...

*

سپس آنقدر دویدم طرف فاصله
تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ،
دلم آرام شد آنگونه که هر قطره ی باران
غزلی بود نوازش گر احساس
که می گفت:
فلانی!
چه بخواهی چه نخواهی
به سفر می روی امشب
چمدانت پر باران شده
پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!

*

پس سفر آغاز شد و
نوبت پرواز شد و
راه نفس باز شد و
قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها
در منِ شاعر
منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر
به کجا می روم؟!...
اقلیم به اقلیم
خدا هم سفرم بود و
جهان زیر پرم بود سراسر
که سر راه به ناگاه
مرا تیشه ی فرهاد صدا زد :
نفسی صبر کن ای مرد مسافر
قسمت می دهم ای دوست
سلام من دلخسته ی مجنون شده را نیز
به شیرین غزلهای خداوند
به معشوق دوعالم
برسان...

*

باز دلم شور زد
آخر! به کجا می روی ای دل
که چنین مست و رها می روی ای دل
مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل
نکند باز به آن وادی...

*

مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم
که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی
که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه
پراکنده در آن دشت،خداییست.

*


چشم وا کردم وخود را
وسط صحن وسرا ،
عرش خدا،
کرب وبلا ،
مست و رها
در دل آیینه جدا از غم دیرینه
ولی دست به سینه،یله دیدم
من سر تا به قدم محو حرم
بال ملک دور و برم
یک سره مبهوت
به لاهوت رسیدم
چه بگویم که چه دیدم
که دل از خویش بریدم
به خدا رفت قرارم
نه!
به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم
سپس آهسته نشستم،و نوشتم
(فقط ای اشک امانم بده تا سجده ی شکری بگذارم )
که به ناگاه نسیم سحری
از سر گلدسته ی باران واذان آمد و
 یک گوشه از آن پرده ی در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زد و
چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند
به شش گوشه ی معشوق
خدایا تو بگو
این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا

*

فقط این را بنویسید
رسیده است لب تشنه به دریا
دلم آزاد شد از همهمه
دور از همه
مدهوش
غم وغصه فراموش...
در آغوش ضریح پسر فاطمه(س،ع)
آرام،سر انجام گرفتم

پاسخ :

چند ماه پیش دوست خوبم پونیکا برام فرستاده بود و من عاشقش شدم ^_^
خانم لبخند
۲۴ مهر ۰۰:۰۴
اما شنیدن اشعار ایشون از زبان خودشون خیلی شنیدن داره.
تو این لینک ها خودشون دو شعر فوق العاده رو می خونن.
توصیه میکنم حتما این دو تا لینک رو ببینی :)
yon.ir/IYYBG

yon.ir/1jI7g

پاسخ :

اون که دیگه معرکه ست ^_^ آره یه چندباری اشعارشونو با صدای خودشون گوش دادم و بی نهایت لذت بردم ^_^

+اولی صدا نداشت!

ممنونم از لطفت :*
خانم لبخند
۲۴ مهر ۰۰:۲۱
:)
اولی خیلی قشنگه صدا داره ها. گوشه پایین سمت راست کلیپ یه آیکون صدا هست رو اون کلیک کن صداش میاد :)
خواهش میکنم عزیزم :*

پاسخ :

من چرا ندیده بودمش؟!! -_- 
اوهوم قشنگ بود ^_^ 
ارادتمند : )
آرزو ﴿ッ﴾
۲۴ مهر ۰۱:۳۳
این دوتا رو. تقریبا اولین شعرهایی هستند که از ایشون خوندم.
ای راهب کلیسا! دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان؟
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

و

تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد
عرش را غرق تحیّر کند و برگردد

دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر
یک نفر عین علی می‌رسد از راه آخر

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد 
یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد...



پاسخ :

ممنونم آرزو جون :*

+خدا حفظشون کنه.. اشعارشون واقعا زیباست
آرزو ﴿ッ﴾
۲۴ مهر ۰۱:۳۵
شعری که مریم‌سادات بانو نوشتن هم خیلی قشنگه (:

پاسخ :

: ) بلیا
واران ...
۲۴ مهر ۰۲:۱۱
یا قمر بنی هاشم چقدر شعر و چقدر طولانی *__*

من نیز شهادت امام سجاد (ع) رو تسلیت میگم عزیز جان هم به خودت هم به خانواده ات هم به دوستان حاضر در اینجا 
ایشالا بحق آقا امام سجاد گره کار همه مون بخصوص آقامون امام زمان (عج الله )  باز بشه و  ظهورشون نزدیک بشه الهی⚘


+
چون خیلی خسته ام با عرض شرمندگی امشب شعری از این شاعر سرچ نمیتونم بکنم ایشالا اگر صبح عمری بود چشم :))


++
التماس دعا 

پاسخ :

خب دوستان به درخواست خودم اشعار انتخابی شونو گذاشتن..
ممنونم از همه شون : ) 🙏

ان شاءالله

عب نداله .. ان شاءالله : )

حاجت روا عزیزم 
ستاره جان
۲۴ مهر ۰۲:۱۳
اگه پست مناسبتیه که مسخره ترین جور ممکن بود 
اگرم نیست که باید بگم کاش میبود چون من خودم مثلا خبر نداشتم 

پاسخ :

ستاره جون! می تونم بپرسم چرا "مسخره" میدونی؟؟؟
کجاش ایراد داره؟
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۴ مهر ۱۰:۰۲
سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

پاسخ :

دومین لینکی که خانم لبخند برام فرستادن همین شعر بود که با صدای خودشون شنیدم ^_^
ممنونم حورا جان :*
دُچـــ ــــار
۲۴ مهر ۱۰:۱۹
به اذن الله و اذن رسول الله ... الصاق می کنم این لینک را به پست وزین شما:

http://fiish.blog.ir/post/239

پاسخ :

ممنونم مستر دچار ← :)
دُچـــ ــــار
۲۴ مهر ۱۰:۵۲
سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را
منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"

پاسخ :

فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها
حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان