خدایا شکرت یکی رو گرفتی ولی به جاش یکی دیگه رو دادی*"
همه منتظر چنین روزی بودیم. بلاخره بعد از یک سال و سه ماه خونه ی عمو رضا رنگ شادی رو به خوش گرفت. بلاخره کوچولو به دنیا اومد و قراره بعد از برادر مرحومش، بشه پسر اون خانواده و عزیز کرده ی بی بی. مثل کسی که منتظر مسافرش باشه، منتظرش بودیم. لحظه به لحظه آمار بیمارستان و زن عمو رو از بقیه و اطرافیانش می گرفتیم و لحظه شماری می کردیم تا زمان ملاقات برسه و ببینیمش. ولی وقتی به عنوان اولین نفر وارد اتاقش شدم فقط خودشو دیدم. بدون حضور نی نی کوچولو. گفتن زردی داره و تو دستگاهه. (امیدوارم زودتر خوب بشه و تا شب یلدا که همگی خونه بی بی جمع میشیم، وجود مهمون عزیزمون گرما بخش محفل کوچیکمون باشه. [چهل نفر کمه نه؟ : ))) ]
قرار بود دیروز بریم ولی هوا سرد بود و از طرفی مادرم کارهای عقب افتاده داشتن و به امروز موکول شد. بعد از تایم ملاقات از بقیه خدافظی کردیم و راهیِ حرم امام رئوف شدیم. تو مسیر از مادرم خواهش کردم اینبارم خودشون تنها زیارت کنن و بعد از بازرسی، من ازشون جدا بشم ولی هیچ جوره قبول نمی کردن. اصرارام بی فایده بود. می تونستم به خواسته شون توجه نکنم و مسیر خودمو برم ولی من این زیارتو قبول ندارم. نه من، بل امام هم قبول نمی کردن. بیخیالش شدم. اذن دخولو خوندیم و وارد حرم شدیم. بعد از بازرسی، یهو خودشون برگشتن و گفتن یه ساعت دیگه همینجا منتظرتم. خوشحال شدم و دستشونو بوسیدم و راهمو به سمت مسجد گوهرشاد کج کردم. به نظر من هوای گوهرشاد با بقیه ی جاهای حرم فرق می کنه. اگه قبلن می گفتم صحن فقط انقلاب که تماما رو به آقایی، اینبار میگم نماز فقط گوهرشاد ^_^ [ به نیابت از همه ی رفقای وبلاگی نماز زیارت خوندم. باشد که مقبول درگاه باری تعالی قرار بگیره و حاجت روا بشید. ]
+صحن گوهرشاد_ مسجد گوهرشاد ^_^
+صحن دوستداشتنی انقلاب ^_^
*فرموده ی خان داداش.