شنبه ۲۵ آذر ۹۶
صبح نیم ساعت دیرتر بیدار شدم و به یاد محسن چاقالو هی با خودم می گفتم، باز "مهدم" دیر شد :| فرزطور بلند شدم و جامو مرتب کردم و پریدم بیرون. ماگمو از شیر داغ پر کردم و رفتم سمت روشویی و صورتمو شستم. تاشیرم ولرم بشه دوباره برگشتم تو اتاق و مانتو شلوارمو پوشیدم و رفتم جلو آینه. هر بار می اومدم تو هال، نونای داغ و خوش عطرِ بربری، که تو سفره پهن شده بودن بهم دهن کجی می کردن :( نون بربریِ صبحانه، فقط با پنیر و خرما می چسبه ولی خرما نداشتیم :( دوباره اومدم تو اتاق و از تو کیفم کلوچه ای رو که دیروز خریده بودم و آوردم و با شیرم خوردم. همه ی این کارا سر نیم ساعت انجام دادم و چادرمو سرم کردم و کفشامو از جاکفشیِ زیر آینه برداشتمو رفتم بیرون.
روزای زوج بچه ها آموزش حروف الفبا دارن و بعد نقاشی مرتبت با همون درس، ولی چون آخر این هفته برنامه ی شب یلدا رو در پیش دارن قرار شد برنامه ها رو سبک تر بچینن و به شعر و سرود یلداشون برسن.
من اگه یکم بیشتر صدامو بالا ببرم، گلوم درد می گیره و صدامم خش دار میشه ولی نمیدونم مهلا کوچولو چطوری می تونه موقع خوندن سرود و قرآن، جیییییغ بکشه، جیغا جیییییییییغ :|