`

از دست این فسقلا فقط باید سرمو بکوبم به دیوار :/ والا


ضد حال بزرگی بود. 

روی نیمکت نشسته بودم و همینطور که پاهامو ازش آویزون کرده بودم تیک وار تکونشون میدادم. تو کلاسمون دو تا ریحانه نام داریم و هر دو هم یه جور خاص دوستداشتنی ان ^_^ یکی شون از پشت سرم از گردنم آویزون شده بود و اون یکی هم روی پاهام نشسته بود و کوآلاوار شالگردنمو محکم چسبیده بود تا نیفته. شعرامونو می خوندیم و می خندیدیم غافل از اینکه شازده پسرامون روی میزا راه میرفتن و سر و صدا می کردن که یک آن خانم مدیرو توی درگاه دیدم :| سریع بچه ها رو از خودم جدا کردم و به احترامشون بلند شدم و سلام کردم. متاسفانه خانم ه (مدیر) از توی دوربین هایی که تو کلاسا و محوطه ی مهد گذاشتن به همه چی و همه کس اشراف دارن. البته دوربین رو برای چک کردن مربیا نذاشتن چرا که تقریبا دو سه ماه پیش یه دزد نابکار به مهد دستبرد میزنه و از اقلام و وسایل بچه ها که تو کمد ها و طاقچه ها تعبیه شده دزدیده و برده بود.

خلاصه که خیلی عصبانی طور رو به من گفتن: " محبوبه جون! بچه ها چرا روی نیمکتا بدو بدو می کنن؟" !!!!! منم خیلی ریلکس گفتم که به حرف نمی کنن نمی تونم که بزنمشون میترسم مثل سری قبل برام دردسر بشه.  یکم بچه ها رو دعوا کردن و رفتن. اما ضد حال بزرگی بود. اینکه من حریف چندتا بچه نمیشم. اُبهت ندارم چرا که همیشه با لبخند دعواشون کردم. اینکه هر بار اخم کردم، بعدش خندیدم. اینکه بچه ها دوست دارن توی حیاط بدو بدو کنن و بازی کنن ولی مامانا هر روز وقتی بچه ها رو میارن تاکید می کنن که پسرم، دخترم توی حیاط نره، سرما می خوره :| [ نیست هوا خیلی سرده :/ ]

۱۳ نظر
حوا ...
۲۴ بهمن ۱۵:۳۲
نه نه نکوب :|
بچه باید بدو بدو کنه دیگه! وگرنه که اسمش بچه نیست.

پاسخ :

منم حرفم همینه. اینکه باید بچگی کنن. چیه همش میگن "تو سالن نمون، بدو برو تو کلاس، خب حالا کتابای حروف و مفاهیم و چه و چه و چه تونو در بیارین که می خوایم ال کنیم بل کنیم :/
حتی بعضی وقتا مخم هنگ می کنه که الان دیگه باهاشون چیکار کنم که جذاب باشه و بمونن تو کلاس :/  :(
** دلژین **
۲۴ بهمن ۱۶:۴۱
حالا من بچه های فامیل علاوه بر اینکه خیلی دوستم دارن ، خیلی هم ازم حساب میبرن 😂😂😂 
ولی خب مراقبم باش دیگه... میفهمم حرفت رو که بچه ها باید آزاد باشن و بدو بدو کنن 
ولی اگر یکیشون سرما بخوره یه خانواده نادونم داشته باشه یقه ات رو میگیرن 
یا یکیشون از روی میز بیفته مشکلی پیش بیاد تو رو مقصر میدونن...

پاسخ :

دقیقا همینه :/ :( سری قبل یه پسری انقدر شیطنت می کرد و گوش به حرفم نمی کرد و همش بقیه رو هول میداد که مجبور شدم با دفترچه ای که تو دستم بود بزنم تو سرش :/ بعد از تایم خدانگهداریشون باباش زنگ زد و کلی گلایه کرد که چرا پسرمو یکی از مربیا زده :// نمیدونه که پسرش بحرف نمی کنه و اگه نمیزدمش شاید به جای مقصر خوندن من یا باید تو درمونگاه و بیمارستان سر پسرشو بخیه میزد یا دلجویی از پدر و مادر همکلاسی پسرش ://////
جناب دچار
۲۴ بهمن ۱۶:۵۴
گفت محوبه جان؟ :)

پاسخ :

نع :/
 گفت محبوبه جون : )
جناب دچار
۲۴ بهمن ۱۶:۵۸
عاهان من بد دیدم پس :)

پاسخ :

یحتمل چشاتان لهجه داره :d
جناب دچار
۲۴ بهمن ۱۷:۰۹
خخخخ چشم؟ لهجه داره مگه؟!

پاسخ :

آره همینطور که بعضی وقتا پدرم حرصمو درمیاره و در جواب اعتراضم میگه که "عیب از گوشامه. گوشام لهجه داره" :////
محسن رحمانی
۲۴ بهمن ۲۰:۴۰
 کلت آقا گل خوبه بهتره :دی خخخخخ

پاسخ :

خاک گور هم یحتمل برای مربی خاطی خوبه نه؟ :|
محسن رحمانی
۲۴ بهمن ۲۰:۴۲
خخخخخخخخ دمشون گرم:دی

پاسخ :

چرا؟ o_0
محسن رحمانی
۲۴ بهمن ۲۱:۳۲
بله برای مربی خاطی :دی

خخخخخخخخ برای شیطنتهاشون :دی 

پاسخ :

آهان!
محسن رحمانی
۲۴ بهمن ۲۱:۴۳
ناراحت شدید؟

پاسخ :

نع چرا باید ناراحت بشم؟!
محسن رحمانی
۲۴ بهمن ۲۲:۱۶
میتونید این مساله رو حل کنید؟مساله تو وبم هست.

پاسخ :

خودتون جوابشو میدونید یا صرفا دنبال جوابید؟
آشنای غریب
۲۵ بهمن ۰۱:۰۹
ماکه اونقدر بازی کردیم ، آخرش شدیم این
تو هر فرصتی (اداره و محل کار باز دنبال بازی گوشی هستیم)
وای به حال بچه های این زمونه

پاسخ :

واقعا...
حوا ...
۲۵ بهمن ۰۹:۰۳
آخی محبوبه جون ^_^
میگم کاش یکی به منم بگه م**** جون :)))

پاسخ :

م**** جون خودمی جانم ^_-
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان