به خیال اینکه بچه ش بعد از چهارده جلسه چیزی یاد بگیره، آورده کلاس تقویتی :|
گیرم توی نُه ماهِ مدرسه چون بیست سی نفر بودن و یک معلم، نتونسته به خوبی چیزی یاد بگیره و رد شده. ولی انصافا، واقعا من هر چقدرم بهش بگم بخون و بنویس و فلان، وقتی خودش و خونواده ش هیییچ تلاشی نمی کنن دیگه از من چه انتظاری دارن که توی چهارده جلسه معجزه اتفاق بیفته؟
شماره ی هر چهار نفرشونو با اجازه مدیرم برداشتم تا برنامه هاشونو چک کنم ولی وقتی زنگ میزنم به مادر مهدی و میگم مهدی در چه حاله؟ میگه مریض شده و خوابه؟ من چی بگم؟؟
امروز اومده میگه دیروز انقدر بیرون بودم که سرم داغ شده و سردرد داشتم نتونستم تکالیفمو انجام بدم! :| این یعنی تو دهنی به من؟ یعنی برو جون بکن ولی کیه که بخونه؟ یعنی زورتو بزن و هی بگو بنویس و بخون کیه که انجام بده؟
واقعا دلم به حال معلمای دوران ابتدایی م می سوزه.
قشنگ دارم بر می گردم به همون دوران و هر فیلمی که من سر مدیران و معلمای اون موقع در آوردم، چند برابرش داره به خودم بر می گرده..
+به ترتیب از بالا، مهدی (کلاس دومی :|)، امیرحسین، امیر رضا و کوثر (اولی)
هووففف...
کلافه م.