`

اون روی محبوبه


توی بیست و چهار ساعت گذشته فشار روانی بالایی رو تحمل کردم. اینکه جشن یلدا کنسل شد و ما هم کاردستیای یلدا رو گذاشتیم کنار و گفتیم یک هفته ای فرصت داریم تموم کنیم ولی عدل دیروز مدیرمون اومدن و گفتن باید چهارشنبه بدیم به بچه هامون و نگم براتون که دیشب تا ساعت دو مشغول دوخت و دوز بودم و صبحم از هفت بیدار بودم تا موقع رفتن به مهد یکسره چسبکاری می کردم.

اینکه وسط تمرین سرودای یلدا و میون کلی فسقل، یهو کوثر سرش گیج می خوره و از روی سکو میفته وسط پای بچه ها و بعدم برای چند دقیقه بیهوش میشه و وقتی همه ترسیده بودن و همکارم دنبال مدیرمون رفت، من، به حالت بدو به سمتش رفتم و وقتی چشای نیمه بازشو دیدم غالب (حالا الان مهم نیست که با کدوم غ ق نوشته میشه) تهی می کنم و وقتی مطمئن میشم تشنج نکرده و بدنش آرومه، روی دستام بلندش می کنم و میبرم روی صندلی مینشونمش.

اینکه با هر عق زدن اون انگار شیره جون منو می کشیدن و دل من هم می خورد، ولی چون به چشام زل زده بود نمی تونستم نشون بدم که حال خودمم بده. 

جو کلاسم بهم ریخته بود، بچه ها همه نگران کوثر بودن و این من بودم که باید آروم می کردم ولی نتونستم. امروز کلی داد زدم، به میز کوبیدم، سرشون فریاد کشیدم تا خودمو خالی کنم. که چقدر بد واکنش نشون دادم که چقدر از خودم متنفر شدم و این محبوبه دوست ندلشتنی رو برای ساعتی تحمل کردم.

چقدر بدم من...


درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان