پنجشنبه ۱۸ بهمن ۹۷
فکر کنم اول، دوم دبیرستان بودم که بی بی یه چادر نماز سفید
با گلای لاجوردی خرید
گفته بود یادگاری باشه پیشت هر وقت باهاش نماز خوندی یادم کنی
این اولین و آخرین یادگاری بی بی بود که در زمان حیاتش بهم داد
یکشنبه شب وقتی رفتم خونه شون این ساعتو روی پاسیو دیدم
از عمو کوچیکه سراغ صاحبشو گرفتم و اینکه چرا نبرده
گفت مال بی بیه و همینجوری اینجاست!
بدون مکث گفتم من برش میدارم واسه خودم
+ وقتی اومدم توی اتاقم تا بخوابم
یه لحظه چشمم خورد بهش، برداشتم و دستم کردم
تا اون لحظه از کار افتاده بود
همین که دستم کردم ثانیه شمارش حرکت کرد
با نبض کار میکنه جالبه نه؟