`

اتفاقات امروز + سوپرایز


آلارم گوشی از هفت و ده دقیقه تا هفت و بیست دقیقه خودشو کشت تا منو از رخت خواب جدا کنه منم به زنگای گوش خراشش توجهی نکردم و هفت و بیست و پنج دقیقه پاشدم و موهامو برس کشیدم و رفتم توی آشپزخونه و لیوان و چای و پیش به سوی لم دادن به پایه مبل و دیدن سریال پاستا! 


هرررر بار نشون میداد، کلی سرِ صدا و سیما غر می زدم که اینا چیه میذارن حالا نه یه بار، ده بار از شبکه های سیما نشون نده دیگه :/ گفتم لابد قشنگه انقدر بازپخششو میذارن! تا رشیدپور و حالا خورشید بود، اونو می دیدم، از دیروز یه برنامه صبحگاهی با اجرای حسین کلهر روی آنتن شبکه سه اومده، امیدوارم بتونه نظرمو جلب کنه 😎


حاضر بودم برم مهد.

هندزفری رو برداشتم اما یادم نبود سیمش لخت شده و هر آن امکان داره منو وسط راه و وسط حس و حال، بذاره تو خماری :|

خیلی زمان نداشتم تا باهاش کلنجار برم و درستش کنم. همین شد که فقط دورشو چسب زدم تا سر فرصت، یا محافظ بخرم یا اینکه یه سیم مفتول از جعبه ابزار بابا پیدا کنم و بپیچم دورش!


چند روز پیش همکارام بهم گیر دادن که وقتی میری خیابون، هندزفری نچپون تو گوشات. گفتم فقط از یه گوشی استفاده می کنم و زیر بار نرفتن و گفتن شاید همین بلای جونت شه، ببین کِی گفتیم.. 

امروز سر پیچ خونه مون خواستم برم اون سمت خیابون تا از سایه خنک خونه ها و درختا استفاده کنم، ناغافل یه چهار صد و پنج رسید بهم و فقط تونستم یه قدم بیام عقب

فاصله چندانی نداشتیم، شاید یک قدم

خطری بید، که از بیخ گوشمان گذشت :دی



میشه قربون صدقه این فسقلیا نرفت و واسه کاراشون ذوق نکرد؟ 😍



دراز کشیده بودم و به اتفاقات امروز فکر می کردم. به اینکه انقدر عجله داشتم که کلیدو روی در هال جا گذاشتم و زنگ زدم به مامان تا زودتر از پیاده روی شون برگردن خونه.

به هندزفری و چهارصد و پنج

به دستای رنگی رنگی بچه هام، موقع رنگ کردن ماکارونیای پیچ پیچی

شستنشون 

به خندیدناشون که می گفتن خانوم دستامون خونی شده! آب توی روشویی آلبالوییه و ...

که صدای مهدی رو شنیدم که میگه محبوبه بیا...

رفتم بیرون و دیدم دستش یه بسته ست

مطمئن بودم کار آرزویه

مثل پارسال

تولدم

فقط گفتم از دانشگاهِ... (شاید نخواد کسی بدونه :دی)

بسته رو بهم داد و گفت آره : )



+ یه دستی زدی بالام جان ^_- کلیک


۱۲ نظر
محسن رحمانی
۰۸ ارديبهشت ۱۸:۵۲
کلید تو در کوچتون جا مونده بود؟یا در حال؟

پاسخ :

درب هال
این اتفاق دیروز صبح هم تکرار شد :|
آبی آسمانی
۰۸ ارديبهشت ۱۹:۰۳
اینقدر میرید تو فاز گوش دادن؟!
عجب جوجه های خوشمزه ای...
دوست خوب نعمته.
تولدتون دوباره مبارک...

پاسخ :

کمابیش

اتفاقا آرزو رو دیروز عصر خیلی یهویی توی حرم دیدم ^_^

تشکر.
Del Nevis
۰۸ ارديبهشت ۲۳:۱۳
خودشو کشششششت سر 10 دقیقه ؟ :)) من گفتم لابد تا 12 ظهر خوابیدین ؟ 

خدا رو شکر بخیر گذشته :)
راننده 405 امتیاز این مرحله رو از دست داده :))

پاسخ :

اونوقت جوجه هامو کی نگه داره؟؟؟؟

:d :|||
آرزو ﴿ッ﴾
۰۹ ارديبهشت ۰۰:۴۰
چقدر خوبه لباس فرم داشتن. همه مثل همن. خدا رو شکر تیره هم نیست برای بچه‌هاتون.😅
دربارۀ یه دستی؛ الآن که روی لینک کلیک کردم و پستت رو دوباره دیدم یهو یادم اومد که دوست نداشتی تو کتابات چیزی نوشته بشه، اونم با خودکار :دی

پاسخ :

: )))) وای آرزو می کُشمت
اتفاقا تا صفحه اولو باز کردم و دیدم با خودکاره کمی از خجالتت در اومدم ^_- : ))))
لوسی می
۰۹ ارديبهشت ۰۸:۲۱
آرزوی مهربون ^_^
یه بار باید باهاش قرار بذارم. نشد...:)
مبارکه:)

پاسخ :

دقیقا صفت مهربونی بهش میاد : )

 بذار بذار
گل پسر و پسرکم بیار، منم خبر کن
خودم باهاشون بازی می کنم تا شماها باهم اشنا شید : )
+ دیدی چقدددددر ریز خودمو دعوت کردم؟ : ))))) معلوم بود؟ :|

سلامته : ))
نیما
۱۰ ارديبهشت ۰۰:۲۹
جالب بود

پاسخ :

عجب!
احسان ‍‍
۱۰ ارديبهشت ۱۵:۵۲
قربون این فسقلی ها که باید رفت :)

هندزفری میزنید حتماً مواظب باشید. [ نه که خودم اصلا نمی‌زنم و خیلی هم مواظبم :| ]

چهل نامه کوتاه، فوق العاده است... چند وقت پیش به همسرم هدیه دادمش...

پاسخ :

چشم چشم :| 

ایول به این زوج کتابخوان
کلا قلم نادر ابراهیمی فوق العادست.. مخصوصا "یک عاشقانه آرام" شون

اگر که ایشونم اهل مطالعه هستن دادن این نوع هدیه رو به هم و از هم! دریغ نکنید ^_^

+ جسارت نباشه
کتب زندگی نامه شهدا رو با هم ورق بزنید
خصوصا کتاب "یادت باشد"  زندگی نامه شهید مدافع حرم شهید حمید سیاهکالی به روایت همسرشون
عجیب شیرین و دلچسبه *_*

خوشبخت بشید ان شاءالله
khanomi ..
۱۱ ارديبهشت ۲۰:۳۷
به بها :دی

پاسخ :

: )
آرزو ﴿ッ﴾
۱۲ ارديبهشت ۱۳:۰۹
😶 حالا عیب نداره دیگه، کاریه که شده :دی
خوشحال شدم دیروز دیدمت. تو مشهد خیلی خیلی کم پیش میاد خارج از دانشگاه یه آشنا رو یهویی ببینم. :)

پاسخ :

منم حتا
هم خوشحال شدم و هم متعجب و البته خجالت زده
تعجب ازین خاطر که یه نفر پشت سرم می گفت محبوبه و برگشتم و دیدم اِ با منه :دی
خجالت زده ازین که حس می کنم خیلی دیگه سر به زیرم جوری که حتا مامان یکی از پسرای سال پیشمو تو حرم با اینکه از کنارش رد شدم، ندیدم و بازم اون بود که برگشت و گفت محبوبه جون! :|
این اتفاق حتا در مورد همسایه هامونم صدق میکنه :|
آرزو ﴿ッ﴾
۱۲ ارديبهشت ۱۳:۴۲
خجالت نداره بابا😅 خیلی هم خوبه که همه‌ش غافلگیر می‌شی اینجوری :))

پاسخ :

اخه نه دیگه
شاید طرف مقابلم فکر کنه عمدی صورت گرفته که ندیدمش
در صورتی که واقعا نمیبینم :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان