`

موج منفی


مواقعی که مامان و بابا تصمیم بر بیرون رفتن می گیرن دوست دارن منم باهاشون باشم، مِنهای یکی دو باری که من تمایلی بر همراهی کردنشون شون نداشتم و بابا یه جوری از دماغم در آورد و بهم فهموند که در هر شرایطی باید باهاشون باشم.. دقیقا همینقدر دیکتاتور گونه :/

امشب از اون شبایی بود که تصمیم داشتن برن خونه خان عمو و من...

اصصصصلا دوست نداشتم باهاشون برم و جرئت اینم نداشتم بگم نمیام.. قبل از اینکه سفره افطار جمع بشه دستور صادر شد که برم حاضر شم

از اونجایی که همیشه ظرفای غذا رو بعد از جمع کردن سفره بالافاصله می شورم، اینو دست آویزی قرار دادم تا کمی فرصت بخرم که حداقل دیرتر بریم  :/ 

خلاصه حاضر و آماده جلو در بودیم. بابا طبق معمول سیگاری روشن کرد و شروع کرد آروم قدم زدن به طرف انتهای کوچه مون و من و مامان هم بعد از قفل کردن درای خونه راه افتادیم 

اما افتان و خیزان :||

هنوز چند قدمی بر نداشتیم که بابا گفتن سرگیجه دارن و نمی تونن برن

آخ که نمی دونید چقددددر خوشحال شدم

نه از سرگیجه بابا

از اینکه خلوت امشبم با بیرون رفتن خراب نمیشه

از اینکه درسته حرف، حرف من نشد ولی اون چیزی شد که دوست دارم حالا مهم نیست به چه صورت.


۷ نظر
آبی آسمانی
۲۱ ارديبهشت ۰۰:۱۴
نمیدونم چرا منم اصلا دوست ندارم برم تو جمع فامیلی...

پاسخ :

اتفاقا برعکس شما من دورهمی هامونو دوست دارم و بشدت آدم اجتماعی هستم
اما یه وقتایی دوست ندارم از خلوتم بگذرم
یا از برنامه ای که از قبل واسه خودم چیدم دست بردارم
مگر اینکه زور اون حضور میون جمع بچربه
اونوقته که با کله پیشنهادو قبول می کنم و اولین نفری هستم که مشتاق رفتن میشم : )
نا دم
۲۱ ارديبهشت ۰۰:۳۳
سلام
به نظرم مادر بدرتون و بیشتر درک می کنم!
 وقتی دخترم نمیاد مهمونی...کفرم در میاد! چون ما کلا زیاد رفت و آمدی نداریم، همون کم رو دیگه توقع دارم بیاد!!
البته یادمه خودم هم گاهی همچین حالی داشتم، اما خوب مال ما در حد بیاده رفتن نبود، چون فامیل همه شهرستان بودن و باید میرفتیم سفر!

پاسخ :

سلام
آره پدر منم ناراحت میشه اگر رو حرفش حرف بیاریم ://
قاسم صفایی نژاد
۲۱ ارديبهشت ۰۱:۱۹
واقعا مهم نیست به چه صورت؟ حتی با کسالت پدر؟ ! 

پاسخ :

این کسالتی که میگید مسببش بازم خودشونن چرا که با معده داغون دارن روزه می گیرن
با معده و قلب داغون دارن سیگار می کشن
حرفای ما هم همش باد هواست و کیه که گوش بده
بچه که نیستن با زور و تشر بهش بفهمونی آقا نگیر... نکش
آلاء ..
۲۱ ارديبهشت ۰۴:۲۲
منم دقیقا گاهی این طور میشدم اما خودم و میزدم به سرگیجه و غش و ضعف 

پاسخ :

: )))
خاتون ..
۲۱ ارديبهشت ۱۰:۴۱
یه موقع هایى آدم خلوت کردن رو دوست داره دیگه.. دلش نمیخواد با مهمونى بهم بخوره..
خوب شد که نرفتین و خیال تو هم راحت شد:)
امیدوارم حال پدرتون هم خوب باشه الان

پاسخ :

والا منم حرفم همینه
وقتایی که نیاز دارم به سکوت و حتا سکون، دلم نمی خواد چیزی آرامشمو بهم بزنه
خوبن الحمدالله : )
ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
۲۲ ارديبهشت ۱۶:۱۹
الان حال پدر چوطوره؟ 0_o

پاسخ :

یه ساعت بعدش خوب شدن!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان