`

ماجراهای من و یسنا :||


همه اهل منزل یه بالشت و یه روانداز پیدا کردن و یه گوشه ای دراز کشیدن و فقط منو یسنا بیداریم.

بهش گفتم بریم تو اتاق تا بقیه راحت بخوابن و صدای ما اذیتشون نکنه.


الان یه ربعه کنار هم دراز کشیدیم و بهش گفتم اگه نخوابی مامانت میگه پاشو بریم خونه و دیگه بستنی، بی بستنی

گفته باشه ولی بازم کار خودشو انجام میده -_-

از اونجایی که خیلی خوابم میاد بهش گفتم مثلا ما روی یک کشتی هستیم و باید حواسمون باشه از روی کشتی که همانا تشک مونه، پرت نشیم توی دریا و اونم خیلی جدی طور منو بغل گرفته و میگه خاله بیا اینطرف تر الان میفتی توی آب --__-- ( رویاپردازیش به خودم رفته :دی)

بهش پشت کردم و خوابیدم دیدم داره صدا میاد، میگم داری چیکار می کنی، میگه: خاله این خرچنگه خیلی بیتلبیته همش سر و صدا میکنه :||| خدایا خرچنگ؟ خرچنگ آخه؟ :| 


حالام یه لواشک دستشه و زیر پتو داره ملچ ملوچ میکنه تا مامانش صداشو نشنوه ولی نمیدونه خاله ش خیییییلی روی صدای خوردن حساسه و از ملچ ملوچ بدش میاد و روحش آزرده میشه :/ 


+ توی این مدتی که مشغول تایپم (با گوشی) دو بار نگام کرده و هر دوبارو گفته: خاله بخواب کم اون گوشی رو بگیر دستت :|| لحنش مثل بزرگتراست :/


++ به یاد مستر هولدن، باقی بقای همه تون :|

۱۱ نظر
بانوچـ ـه
۲۶ ارديبهشت ۱۶:۰۵
اون دفتر بنفشه‌ی منو محافظت کن خیس نشه.

پاسخ :

اگه نیای به نفع ملت مصادره میشه ها : )))))
ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
۲۶ ارديبهشت ۱۶:۱۲
اه :/  چرا ظهرا بچه هارو زور میکنین بخوابن :/


اینقد بدم میاد.. من بچه بودم مامانم یه باربا زور مگس کش خوابوندم هنو خاطرم هس :|

 
الان من به آرین هیش کار ندارم خودش عصرا بالش میزاره میخوابه.. حالا یکم دیر تر میخوابه مثلا 5 و 6 اما خب اون چرت بین روزشو داره بدون سخت گیری دیگه

پاسخ :

منکه زورش نکردم جالبه بدونی آخر سرم اصلا نخوابید و رفت با بابام که بیدار شد، بازی کرد، منم فرصتو غنیمت شمردم و مثل چی خوابیدم : )))

#تجربه_مشابه :||||

آرین که ماهه بابا
یاسی ما پدرمونو در میاره تا یکم غذا بخوره، یا کمی بخوابه :/
بانوچـ ـه
۲۶ ارديبهشت ۱۶:۱۴
دعا کن دولت همکاری کنه یه فکری واسه این وضع اسف بار اقتصادی کنه ته ماه یه چیزی بمونه تو جیبمون بیام مشهد دو سه ماه دیگه :/

پاسخ :

ان شاءالله جور میشه
میم میم
۲۶ ارديبهشت ۱۶:۳۰
خدا حفظش کنه. این بازیو سالها پیش با خواهر زاده هام میکردم. میرفتیم رو مبل و به زور خودمونو جا میدادیم میگفتم این یه کشتیه و اون پایین کوسه میخوردتون. چون جا نبود به زور روی هم میرفتن و منم اون زیر با یه مشت و مالِ اساسی به خواب عمیق میرفتم. و اونا همچنان مراقب بودن از روی منِ قُلُمبه سُر نخورن برن تو دهن کوسه
الان دیگه یکی دو ترم دیگه هرجفتشون مهندس میشن که برن خونه داری کنن

پاسخ :

ممنونم میرزا خداوند عزیزان شما رو زیر سایه امنش حفظ کنه
ای سوء استفاده گر -_-

ماشاءالله.. خیلیم عالی :دی
قاسم صفایی نژاد
۲۶ ارديبهشت ۱۶:۳۰
خدا حفظش کنه

پاسخ :

ممنون.
خداوند عزیزان شما رو هم زیر سایه امنش حفظ کنه.
آبی آسمانی
۲۶ ارديبهشت ۱۸:۰۳
خاله شدن این دردسر ها رو داره.
اونم تک خاله بودن...

پاسخ :

: ) بعله
محسن رحمانی
۲۶ ارديبهشت ۱۸:۱۸
خرچنگه گازتون نگیره:دی
آهان راستی به خرچنگ و خوردن یاسی کار داشته نباش:دی

پاسخ :

تازه هی منو می کشید می گفت بیا اینور خیس نشی، نیفتی تو آب :||
این "کار داشته نباش" یسنا عالیه بخدا : )))))
soolin :)
۲۶ ارديبهشت ۱۹:۵۱
😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣

پاسخ :

بعله بایدم بخندی :| : ))
عرفان ...
۲۶ ارديبهشت ۲۰:۱۰
آخرین گفتگوی من و مستر هولدن زیاد خوب پیش نرفت...

پاسخ :

کلا پسر رکیه
ولی در هر صورت خواهان بازگشتشون به دنیای وبلاگ نویسی هستیم
عرفان ...
۲۶ ارديبهشت ۲۰:۲۶
کاملا...
...
من هم خواهان بازگشتشون هستم اما ظاهرا در آخرین گفتگو، مسدود هم شدیم ☻.

پاسخ :

آهان
yasna sadat
۲۸ ارديبهشت ۲۱:۱۱
عزیزم:))

حالا من به بچه خواهرم همچین.مواقعی میگم بیا یه مسابقه برگزار کنیم.چشمامونو ببندیم هر کس زود تر باز کرد باخته:))اوایل شدید نتیجه میداد صبح که بیدار میشد میگفت خاله تو باختی زود تر بیدار شدی:)))

پاسخ :

: ) این فنچ از همون اول زرنگ بود دم به تله نمی داد :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان