`

روزهای تکرار نشدنی

 

فقط یک قدم دیگه تا گرفتن مدرک مربی گری چرتکه مونده.

چهارشنبه جلسه سوم و بقولی آخر بود و قرار بود بعد از آموختن مبحث جدید آزمون گرفته بشه، حال چه بصورت عملی و توضیحی و چه بصورت کتبی و پرسش نامه ای. اولش چنتا عدد دادن و خواستن جمع و تفریقشو با چرتکه بدست بیاریم اما چون همونم عده ای از همکارا گیج میزدن استاد بشدت ناراحت شد و به این قضیه اعتراض کرد و یادآور شد که "مگه قرار نبود این جلسه ازتون امتحان بگیرم"! -_-

 

+ راضیم از خودم.

 

توی این یه هفته سه بار رفتم حرم ^_^

سه شنبه رفتم کلاس و اونجا بود که مطلع شدیم آستان قدس بمناسبت اعیاد نمایشگاهی دایر میکنه و از اساتید کلاس های هنری خواستن برای نمایشگاه کارهای هنرجوهاشونو تحویل بدن و گویا قراره طرح هامون داوری بشه و به اثر برتر جایزه بدن و خب مدیونید اگه فکر کنید دوست دارم کارم دیده بشه و طبیعتا جایزه بگیره.

 

چهارشنبه صبح رفتم دارالقرآن و طرحمو تحویل دادم و اونجا بود که فهمیدم ای دل غافل، اسم و مشخصاتمو ننوشتم :| از مسئولش خواستم خودکاری بده تا نقشی از خود بر جای بگذارم :||  ( نام و نام خانوادگی و شماره تلفن )

 

جمعه صبح دلم حرم می خواست ولی از شب قبل آبجی خانم اصرار می کرد که برنامه تو عوض کن و با هم بریم بهشت رضا بدون حضور یسنا ( می دونید که پیاده روی طولانی با بچه ها کلی زحمت داره و نه من و نه آبجی خانم، دوست نداشتیم کوچولوی دوستداشتنی مونو با خودمون ببریم / ظالم هم خودتونید : )  )

صبح جمعه رفتم حرم و قرار شد تا ظهر اونجا باشم و بعد برم بهشت رضا و کنار قبر بی بی همدیگه رو پیدا کنیم. باورم نمیشد منی که در ماه یبار می رفتم قطعه شهدا، قریب به پنج ماه نرفتم زیارت و باطبع دیدن بی بی هم.

گریه کردم، یه دل سیر گریه کردم و حرف زدم و گفتم دلم براش تنگ شده.. آقایی اومد و رو به روم نشست و شروع کرد به یس خوندن... مبلغ ناچیزی رو تقدیم و کلی ازش تشکر کردم. موقع رفتن بهم گفت برم واسه خودم صندلی بیارم و بشینم تا پاهام اذیت نشه.. آب بینی مو بالا کشیدم و گفتم لازم نیست الان میرم (الکی گفتم.. حوصله نداشتم برم دو قدم پایین تر صندلی بردارم :| ) چند لحظه بعد دیدم یکی کنارم صندلی گذاشت ^_^ سرمو بلند کردم و بازم تشکر کردم و رفت.

 

ناهارو با آبجی خانم ساندویچ لبنانی خوردیم

حالا محتویاتش چی بود؟ همون فلافل اهوازی خودمون با کاهو و گوجه و ایناها بعلاوه هویج!!! حتا تند هم نبود! نمی دونم چرا ته ذهنمون از غذاهای لبنانی یه چیزی تو مایه های غذاهای هندی و پاکستانیه.. همونقدر تند!! از آشپزش پرسیدیم چرا تند نبود؟ : )) گفت اصلا غذاهای لبنانی تند نیست! یا للعجب! 

 

بقول آبجی خانم خیلی بهم خوش گذشت که دو روز متوالی با هم بودیم

روز قبلش بازار و گشت و گذار

جمعه م بهشت رضا و بعدم ناهار

 

+ کاش این روزها بازم تکرار میشد

کش میومد.. کش میومد.. کششششش

 

۱۱ نظر
آرزو ﴿ッ﴾
۲۶ مرداد ۱۴:۴۰

از کجا معلوم که تکرار نشه؟ :))

پاسخ :

مثل این روزا بعید میدونم
مشابهش شاید ولی عینش....
آبی آسمانی
۲۶ مرداد ۱۷:۰۵

گرجه چیه؟

پاسخ :

نچ نچ نچ تلافی کار خوبی نیستا : )
اصن حدیث از غیر معصوم داریم که میگن "تلافی کنندگان به بهشت نمی روند آقا"
دچارِ فیش‌نگار
۲۶ مرداد ۱۷:۴۵

نهار با گذار هم قافیه اند؟

پاسخ :

آخرش سرمو به دیوار میکوبم از دست پیامای نا مفهموم جنابعالی : )))) 
کیف میده لقمه رو یه دور، دور سرتون می چرخونید؟ نه؟  -_-
**هِلِناز **
۲۶ مرداد ۱۷:۵۵

میخواستم بگم لبنان کجا غذاهاش تنده که خیالم راحت شد آشپزه گفت :))

+خدا رحمت کنه همه اموات رو 

ماچ

پاسخ :

اره میگم دیگه نمیدونم چرا من و آبجی همچین ذهنیتی داشتیم 😶

+ مخصوصا مامان بزرگامونو

+ فدااات :**
دچارِ فیش‌نگار
۲۶ مرداد ۱۸:۴۳

حالا تهش پیدا کردی مورد سوالم رو؟ 

پاسخ :

اره غزلی بود در نوع خودش :d
واران ..
۲۶ مرداد ۱۹:۲۰

پس چاییش کو ؟!؛)))

 

 

 

هر وقتی اسم بهشت رضای شما رو میشنوم  یا می بینم یاد روزی می افتم که دوستام رفتن مزار شهدا و من متاسفانه قسمت نشد  و نطلبیدند که برم و با شهدا خلوت کنم .‌

همش یاد شهدای اونجا و اون روز می افتم :(

 

 

+

بی بی ها دوست داشتنی ترین آدم ها هستند مثل مادرها

روح شون شاد و یادشون گرامی ⚘

 

 

++

 

سلام 

زیارت قبول 

هر بار رفتی برای منم دعا کن .

مرسی

پاسخ :

منونم واران جان
خدا مامان عزیز تو رو هم رحمت کنه.

سلام و نور عزیز
ممنون. به شرط لیاقت، چشم
آبی آسمانی
۲۶ مرداد ۲۱:۵۱

حتا هم غلطه خانم معلم.

 

پاسخ :

قلم امیر خانی رو می پسندم : )
آبی آسمانی
۲۷ مرداد ۱۷:۳۸

قلم امیر خوانی جای خودشو داره، نه هر جایی.

یه دوستی داشتیم کلا مجذوب تلفظ عربی شده بود. به حدی که موقع فارسی حرف زدن هم کلمات را عربی تلفظ می کرد. توی صحبتاش هم همچین عین را غلیظ تلفظ می کرد که...

قلم امیرخانی هم می گه که موقع خوشنویسی باید قوانین رو رعایت کنی. مثلا بعضی جاها برای کلمه عشق سه تا نقطه می ذارن.

هعی، چند وقته کلاس خط نرفتم. :((

پاسخ :

وقتی شما از چیزی خوشتون بیاد سعی می کنید شبیه بهش عمل کنید
من قلم رضا امیرخانی رو دوست دارم حالا نه بخاطر خط الرسمش
کلمه "حتا" رو توی کتب قدیمی دیده بودم
اینو ← "حتی" قبول ندارم :/ خوشم نمیاد ازش
و فکر می کنم از ابتدا اینطور نوشته میشده و بعدها به "حتی" تغییر داده شده ://

رضا امیرخانی و خوش نویسی؟؟؟!!!
یا زهرا
۲۸ مرداد ۱۱:۴۱

غذاهای لبنانی تنده؟:/

ولی خدایی چه غذای مزخرفی بوده آخه هویـــــــج؟

پاسخ :

چم : ))))
هویج دوست
هویج ندوست؟ : )))
یا زهرا
۲۸ مرداد ۱۹:۴۴

در غذا خیر:/

ما میگیم چوم:)

پاسخ :

: ))) 
خیلیم خومزه س 😋
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان