`

کلنا عباسک یا زینب...


یک ساعتی میشد که بعد از صرف شام یه گوشه نشستم و کتابی رو که خاله جون از کتابخونه ی خودش برام آورده بود، می خوندم. 

+عنوان کتاب «هزار خورشید تابان»

از «خالد حسینی»

و ترجمه ی «مهدی غبرائی»

یه جاهایی دلم برای مریمِ قصه می سوخت. یه جاهاشو باهاش همذات پنداری می کردم. یه جاهایی از رفتارهای جلیل پدرِ مریم حرصی میشدم و به باد فحش می گرفتمش. خلاصه که غرق رمان شده بودم و به اطرافم توجهی نداشتم. تا اینکه تشنم شد و از اونجایی که تحمل تشنگی رو ندارم رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان آب ریختم و خوردم. چون گوشیم دم دستم بود از طریق نتِ گوشی به پنلِ وبلاگم دسترسی پیدا کردم و از همون اول مثل همیشه ستاره وبلاگ دوستان توجهمو جلب کرد.

از رو عادت اول وبلاگ یکی دو تا از بچه های سایت که ستارشون روشن باشه رو میبینم. که یهو عنوان پست فاطمه سادات رو دیدم. اون از پست صبحش و اینم از عنوان پست شبانگاهش! روی ستارشو لمس کردم و به وبلاگش هدایت شدم. اون چیزی رو که میدیدمو باور نمی کردم. 

چقدر سخته بفهمی دوستت هر چند مجازی، عزادارِ شهادتِ عضوی از خانواده ش باشه. 


+شهدا شرمنده ایم...

+خاتونم! بازم شهادتشونو تبریک و تسلیت میگم.. شهادت گوارای وجودشون و ان شاءالله در جوارِ جوانِ اباعبدلله حضرت علی اکبر (ع) باشند.


درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان