`

مصیبت عظما

 

آجرک الله فی مصیبت جدکَ الحسین

 

+واسه تسلی قلبشون والعصر بخونیم...

سهم امروز

 

از صبح که بیدار شدم یه بند نشستم پای طرح استاد ح و همینطور با قلموی سه صفر فقط دورگیری می کردم و گاهیم بلند میشدم و یه چرخی تو خونه میزدم و چای واسه خودم و بابا می ریختم و با هم مداحی گوش می کردیم. (فیلم هم گوش می کردم البته :| )

 

بدنم کم آورده. تا می ایستم پاهام درد می گیره یا خواب میره و واسه چند دقیقه فلجم میکنه و باید مثل مترسک سیخ بایستم و صبر کنم تا بحرکت در بیاد.

 

وقتی یسنا میاد خونه مون تمام تنم میلرزه : ))) می ترسم ازینکه این وروجک ظرف آبمو چپه کنه یا اینکه پالتمو دست بزنه و رنگم بریزه روی کار و واویلا :/ با کلی اولتیماتوم، وعده و وعید دادن بهش برای یک ساعتی رامش می کنم تا دست نزنه و کلا نزدیکم نیاد ولی خب چه کنم که مثل همه بچه های دیگه سرتقه : )))  

یه پالت تمیز و خالی بهش دادم و با یکی از مهره های هزار سازش تریپ نقاش باشی به خودش گرفته.. هر بار میاد خونمون بحث من و این وروجک اینه که چرا آبرنگتو نمیاری :|| باید ادب بشه تا وسیله هاشو بیاره : )) 

 

تقریبا دورگیری کارم به رو اتمامه.. خدایا شکرت

 

+ التماس دعا

۶ نظر

شب نهم محرمِ ح س ی ن

 

سقای دشت کربلا

اباالفضل.. اباالفضل

دستش شده از تن جدا

اباالفضل.. اباالفضل

 

 

+ بالاخره خونه ما هم رنگ عزای اباعبدالله رو به خودش گرفت.

الحمد الله رب العالمین.

 

++ تسلیت 

لبخند تو را چند صباحیست ندیدم...

 

باز هم هفده شهریور از راه رسید (کلیک)

😢

 

 

باب الحوائج

 

او که در شش ماهگی باب الحوائج می شود

گر رسد سن عمو حتما قیامت می کند

 

+ دو سه سال متوالی اولین جمعه ماه محرم رو میرفتم حرم و 

توی مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت می کردم

ولی امسال...

خواب موندم

خواب موندم...

 

++ سوزی که در صدای حاج احمد واعظی هست، در هیچ صدایی

نیست..

این مراسم فقط با صدای ایشون برام دلچسبه

امسال از مراسم حرم جا موندم ولی صدای حاج احمد رو از مصلی تهران و پای تلویزیون شنیدم و اشک ریختم...

 

+++ یه روزیم من علی اکبرمو بغل می گیرم و نذر شیرخواره رباب می کنم... 

میرسه اون روز؟؟

نمیدونم.

 

برای خودم۴ (لطفا درخواست رمز نکنید)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شب نوشت

 

مامان و بابا رفتن هیئت. قرار بود سه تایی با هم بریم ولی لحظه آخر نظر من عوض میشه و بین رفتن به مجلس عزای امام حسین و تکمیل کردن طرح سفارشی استاد ح، ارجح تر رو گزینه دو میدونم و می مونم خونه.

 

روحم خسته ست. تقریبا به اواسط کار رسیدم و مراحل کپی و انتقالِ روی طرح اصلی رو به پایانه و میمونه دنیای رنگ کردن تذهیبم.

استاد ح بشدت کلافه و گلایه مندن :( قرار بود عید غدیر کارا رو تحویل بدیم ولی خب هیچ کدوممون نتونستیم کارو برسونیم و هنوز که هنوزه زمان نیاز داریم. به قول زهرا، برای این طرح بزرگ یک ماه کمه تا پایان شهریور زمان لازمه :(( 

 

 

+ قراره یه دفتر یا دفترچه ای رو مخصوص شکرگزاری قرار بدم.

میخوام درش نعمات و الطاف خداوندی رو بشمارم و شکر کنم بابتش. مثل سجده شکری که در پایان هر نمازم بجا میارم. حس خوبی نسبت بهش دارم و احساس می کنم خدا با لبخند بهم نگاه می کنه.

 

++ توی این شب و روزا، نویسنده این وبلاگ رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید چرا که نیازمند دعاهای خیرتونه. تشکر فراوان.

۳ نظر

شنبه ای که منتظرش بودم

 

از چهارشنبه نگران امروز بودم

روز امتحان عملی 

اون روزی که یهویی، ساجده خورد به پُستم نمی دونستم دارم امتحان میشم و خب همه آموزهامو مو به مو اجرا می کردم

ولی امروز قضیه فرق می کرد 

باید مبحث انتخابی استاد رو جلو خودشون، به شش کوچولوی رنج سنی ۷-۱۰ سال آموزش میدادم.

بگم استرس داشتم دروغ نگفتم ولی با توجه به اعتمادی که به خودم داشتم  (شاید باورتون نشه، کل اطلاعات ترم دو رو، تو خوابی که سر صبح دیدم، با شاگرد فرضی که نمیدونم کی بود، دوره کرده بودم :دی)

واینکه جو کلاس شاد بود تونستم موفق بشم.

یه جاهایی هنگ می کردم و نمی دونستم باید چیکار کنم 

اونجا بود که استاد وارد عمل میشد و میگفت باید این کارو انجام بدی

خلاصه امتحان عملی م تموم شد

می مونه دوره کارورزی که بحول و قوه الهی چند جلسه ای زیر نظر خودشون میرم و تمام. 

 

+ وسط درس و آموزش بودم که استاد گفتن شاگرد خصوصی قبول میکنم یا نه؟ گفتم چرا که نه ولی امان از بی مکانی : ))) اگر مکانش، مسجدی، مهد ی، مدرسه ای باشه بهتره.. خونه نمی تونم برم :| فکر کنم سوژه پرید :دی 

 

++ بعد از کلاسِ بچه ها، پنج دقیقه م کلاس توجیهی واسه مامانا داریم

به دلیل اینکه اونام باید پا به پای بچه ها آموزشا رو بگیرن تا توی خونه حواسشون به کوچولوشون باشه

 این بخشو، استاد mp3 طور واسه مامانا توضیح دادن و وقتی داشتن از چرتکه من استفاده می کردن گفتن، عجب شانسی آوردی که چرتکه ت انقدر روونه ^_^ ( چرتکه خودشون سفت و سخته.. کار کردن باهاش خسته کننده ست. )

 

 

+++ حالا با خیال آسوده تری تذهیبو پیش میبرم..

این یکی دو هفته اخیر اصلا درست و حسابی کار نکردم

طرح استاد ح همچنان در مرحله مدادی مونده و جلو نرفته :/ فقط دو تا کتیبه کشیدم و روی طرح اصلی برگردوندم و قلم گیریشو تموم کردم. همین. 

 

 

± خدایا شکرت... شکرت خدا.

 

 

بعدا نوشت..

به تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳

۲۰:۰۵

 

بالاخره تونستم تو صندوق بیان عکسشو آپلود کنم :|

 

 

۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان