`

دلتنگی


خیلی وقت بود نرفته بودم بهشت

طرحامو تحویل دارالقرآن دادم و یه سر رفتم بهشت ثامن

جالبه هر بار رفتم سر قبر شهید منا حاج محسن حسنی کارگر، حس کردم خواهرشونم یا اینکه هر زائری اومده بالا سر قبرش پرسیده با شهید نسبتی داری؟ : ))) 

دیشب حوالی ساعت نُه صدای زنگ گوشیم به صدا در اومد

وقتی شماره رو دیدم تعجب کردم چرا که شماره خودمو میدیدم با یه تفاوت جزیی در پیش شماره! گویا یه آقایی خواسته سیم کارتشو شارژ کنه ولی دقت نمی کنه و شارژو به سیم کارت من منتقل میکنه

خلاصه اینکه زنگ زده بود میگفت شارژ مو پس بده 😁 کرمم گرفته بود بگم نمیدم می خواستی حواستو جم کنی 😂 والا ولی خب ما مال مردم خور نیستیم :دی

خلاصه اینجوریا..

۰ نظر

سفارش



بالاخره تموم شد.
طرح محراب و نشان هایی که استاد روز دوشنبه گفتن بکشم واسه زواری که عید میان رواق حضرت زهرا (س) و دوست دارن تذهیب کار کنن.
نذر بانو می کنم و ان شاءالله خودشون حاجتمو بدن.

+ چه هفته ای پر استرس و شلوغی رو پشت سر گذاشتم.
فقط خداروشکر که با تموم سختیاش به خیر و خوشی گذشت.

++ تا دوشنبه مهد نمیرم.
دیروز جشن آخر سال داشتیم و قرار بر این شد سه روز هفته بعد رو یک مربی بیاد تا بچه ها رو سرگرم و مواظبشون باشه. نوبت منم دوشنبه شد.
۰ نظر

سرماخوردگیِ طولانی


دیروز معاون جان نیومده بود

همین که رسیدم مهد و سلام کردم میگه تو هنوز خوب نشدییییییییی(دقیقا با جیغ و سر و صدا) میخندم و میگم آخه تو هنوز سالمی 😏😁 میگم تو رو هم اگر هر روز بوست کنن و اونم نه بوس معمولی از این آبدارا 😒 خوب که هیچ بدتر میشی 😞

۰ نظر

شیطنت


روزای زوج آموزش قرآن داریم. اول از روی تابلویی که داریم یه مرور کوتاهی می کنم و بعد ازشون می خوام که غنچه هاشونو ببندن 😁 هلیکوپتراشون(انگشت سبابه) بیاد بالا و بچرخه توی هوا و بعد بذارن روی صفحه مورد نظر و با من حروف یا کلماتو تکرار کنن.

گاهی کلاس اونطور که دلخواهمه پیش نمیره و برای اینکه قدر بدونن از مربی اون یکی پیش دو، می خوام بیاد جای من واسته و من برم کلاسش، و این رفتارم به بچه هام نشون میده که ازشون دلخورم و باید با وضع موجود کنار بیان.

هیچی دیگه رفتم اون کلاس با خط کشم (خط کشی که نه برای تنبیه، اصصصلا، واسه تابلوی حروف قرآن و اینکه دیگه نیازی نباشه با انگشت، خم شم روی کتاباشون تا خطو بهشون نشون بدم) که دیدم دارن با مداد شمعی هاشون نقاشی می کشن. واسه اینکه تنوعی ایجاد بشه ازشون خواستم منو با خط کشم نقاشی کنن 😂 

یکم مسخره بازی و ادا و اصول در آوردم و ازون طرفم بچه ها منو با انواع و اقسام اشکال یکی کردن و هر هر می خندیدن و منم اون چیزی رو که می کشیدنو براشون نشون میدادم که یعنی من این شکلیم؟ 😂 مثلا قدمو بلند می کشیدن یا اینکه تپل و چاق 😑 یکی که کلا منو کچل کشیده بود و گفتم مگه من کچلم؟ پس این (اشاره به مقنعه م) چیه سَرم؟ خلاصه که یه وضعی.. آخر سر هم که دیدم اجازه نمیدن برم کلاسم، از دستشون فرار کردم که باعث شد همه شون بیان توی کلاس من و توی مهد یه همهمه ای بوجود بیاد و نظمش بهم بریزه 😂😂 

اینم نمونه ها یا بهتر بگم هدایای بچه های اون کلاسه که گفتن "مال خودت" :دی 

ببینید و لذت ببرید : )

+ آخرش نفهمیدم چرا این آدم توی نقاشی بالا

صد و هشتاد درجه باز کرده؟ 😐

۰ نظر

چطوریاست؟


از دیروز و دیشب همه دارن میگن امشب شب لیلة الرغائبه
ولی نیست
چرا که گفتن اولین شب جمعه ماه رجب شب لیلة الرغائبه
در صورتی که تازه فردا اولین روز ماه نویه
ملت، ماذا فاذا واقعا؟ :|
۰ نظر

یعنی چی واقعا


اینکه بر می گرده میگه "محبوبه جون! انقدر دوستت دارم که دیگه تحمل ندارم"!!!! خوبه یا بد؟ 😶😕

و من در جواب فقط بهش می خندم! 😐

۰ نظر

صبر بایدش


یه وقتایی فکر می کنی خدای مشکلاتی و فقط تویی که معنی درد رو می فهمی

غافل از اینکه از تو نمیگم بدبخت تر ولی کوه مشکلات، وجود داره

فقط کافیه یه روزی چشاتو بیشتر باز کنی تا ببینی و بشنوی..


+ برای "او" دعا کنیم.

۰ نظر

ینی چی که تیتر می خواد ازم ://


چند هفته ای میشه که دو دلم

بین فعالیت توی مهد به عنوان مربی و، هنرجوی رشته عکاسی در نوسانم

اینکه این روزا به شدت نیاز به یک پشتوانه مالی دارم و نمی تونم و نمی خوام توی این وضعیت اقتصادی اسفناک دردی به دردای پدر اضاف کنم و از طرفی حقوق بسیاار اندک مهد نمی تونه منو، تذهیبو با هم ساپورت کنه. 

بعد از جشن سه ماهه ای که برای کوچولوهامون برگزار کردیم عکاسمون پیام پشت پیام بهم میده که بیا پیش من، حقوقت بیش از مهد خواهد بود و از طرفی دیگه نیاز نیست غرولند های مامانای بچه ها رو گوش کنی که همیشه ازت طلبکارن (حالا اینطورام نیست و فقط یکی شون بشدت رو مخه :|) ولی خب توی بد دوراهی قرار گرفتم

یکی نگاه پر از محبت بچه ها و دنیای رنگارنگ و زیباشون

و دیگری پول

لامصب کفه این دومیه خیلی سنگین تره :/ حقوقی که بهم پیشنهاد شده چند برابر حقوقیه که از مهد می گیرم -_- ضمن اینکه روزهاست احساس می کنم صبر و توانم کم شده :( خیلی زود تند و خشن میشم و خیلی زودتر نادم و پشیمون و ترد و شکننده.

۰ نظر

پرسه در خیابان های،شهر :دی


اولین دوشنبه ایه که هیچ کار خاصی انجام ندادم چرا که طرح شمسه کاملمو دو سه روز پیش تموم کردم چون رسیدم به مرحله رنگ آمیزی و باید امروز، مقوا ماکت می بردم سر کلاس ولی از اونجایی که مسیرش جوری نبود که بتونم به تنهایی از خونه راه بیفتم برم، گذاشتم واسه امروز، اما نگم براتون که یک ساعت اطراف خیابان شهدا پرسه میزدم بلکم بتونم مغازه ای رو پیدا کنم تا اینو داشته باشه

آدرسو از استاد گرفتم ولی هیچ یک از مغازه های اون راسته رنگ مورد نیازمو نداشت و دست از پا درازتر ساعت دو رسیدم کلاس و فقط تونستم طرح تکمیلی رو نشونشون بدم و کمی بشینم و بعدم راه بیفتم بیام خونه. 


+ فعلا تمایل ندارم کامنتدونی وبم باز باشه

دیگه دوست دارم واسه دل خودم بنویسم

کامنتایی رو که در مورد متن پست نباشه، جوابگو نیستم

پس ناراحت نشید. جنگ اول به از صلح آخر و اینا : )

شاد و پیروز باشید.

۰ نظر

اعجوبه ایست در نوع خودش


مثل وقتی که نشستی با آبجی خانم مشغول صحبت، میبینی یه موش کوچولویی داره میره سر وقت اتاقت و از پشت درو مینده ولی به روی خودت نمیاری تا کِی

تا وقتی میرن خونه شونو میری توی اتاقت و میبینی...

بعله

یسنا خانم طبق معمول گوشه ای رو انتخاب کرده و یه تکه شومیز(مقوا:|) رو با قیچی ریز ریز کرده : )))))



+ امروز مامان اینا حوالی ظهر رسیدن

واسه دختر خونه چیزی نیاوردن اونوقت واسه فنچ خونواده، عروسک رقصان و آوازه خوان خریدن :| باز بگید حسادت کار خوبی نیست و اینا :/


: )


۱۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان