`

ورود آقایان ممنوع!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نمودِ عشق!


به هر کجا که پای می گذاری عشق را بگستران، اول از همه در خانه خویش، عشق را به فرزندانت،به همسرت و به همسایه ات نثار کن!

اجازه نده کسی پیش تو بیاید و بهتر و شادتر تَرکَت نکند. 

مظهر مهر خداوندی باش، مهر در چهره خود، مهر در چشمان خود، مهر در تبسم خود، مهر در برخورد گرم خود.

سوزان پولیس شوتز:

«پائولو کوئلیو» با عشق زیستن را در غالب حکایتی چنین می نگارد:

                           


کلامی چند از بزرگان جهان در مورد عشق:

امام علی(ع): اگر دو نفر در این جهان در کنار هم نشینند و با هم از عشقی پاک و آسمانی_بدون آلودگی و غرض های نفسانی_ سخن گویند، من نفر سوم خواهم بود!

+حالا دقت کنید اگر دو نفر (نامحرم) تو یه اتاقِ در بسته باشن، نفر سوم کیست؟

شکسپیر: عشق غالبا یک نوع عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است!

آلبر کامو: تنها وظیفه انسان عشق ورزیدن است! عشق ورزیدن!

افلاطون: عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد!


★برشی از کتاب "لطفا گوسفند نباشید!" «محمود نامنی»

بخش "اما براستی عشق چیست؟"


۱۶ نظر

ماچ نکن!!!!!


خداروشکر عید و دید و بازدیداش تموم شد وگرنه اگه یه روز دیگه م ادامه داشت، وسط مراسم ملچ ملوچ و چلوندن و روبوسی و اینا ذره ذره که هیچ، یهویی آب میشدم. نمیدونم چه رسمیه که اگه طرف رو در روز دو بار هم ببینی، وقتی دست میدی و سلام میکنی همچین محکم تو رو میکشه سمت خودش و دوباره ملچ ملوچ انگاری از یه سفر دور و دراز اومده یا اومدی!!

+بوس نکن جانم! یا حداقل آب دهانتو قورت بده و دور لبتو تمیز کن! با تشکر :/

به قول شوهر خاله م که میگه این مراسم روبوسی و اینا تو خانواده شما (خانواده ی مامانِ مامانم) زیادی پر رنگه! ما خیلی بخوایم همو تحویل بگیریم یه دست میدیم و خلاص. شاید سالی یک بار اونم عید نوروز روی همو ببوسیم!

+دمتون گرم کار شما درسته :دی


کاش میشد این مراسم عید دیدنی رو فقط محدود به بزرگ خاندان میکردیم. همه یه تایم مشخصی رو خونه ی اون بزرگ جمع می شدیدم و تموم میشد میرفت پی کارش. با صله رحم مخالف نیستما! اتفاقا رفت و آمد و خیلی دوست دارم. ولی روزای عید فرق میکنه دیگه. مگه قراره بریم خونه فامیل تا دلی از عزا و غذا دربیاریم؟ اصل دیدنه که همو دیدیم دیگه این خانه بازیه چی میگه این وسط!



تقریبا یک ساعت پیش از فرط بی خوابی (چرا که سر شب خوابیده بودم و خواب بدنم تکمیل شده بود ) تصمیم گرفتم کمی وب گردی کنم. پنل وبلاگ و بعد صفحه مخصوص دنبال کننده ها رو باز کردم. آدرس وبی رو کپی کردم و بعد در قسمت سرچ مرورگر پیست ش کردم. وب مورد نظر باز شد و از بالای بلاگ شروع کردم به خوندن و اومدم پایین. قلمشونو دوست داشتم پس به خوندم ادامه دادم. یکی یکی می خوندم و رد میشدم که...

من تو زندگیم از خیلی چیزا می ترسم. دوستانی که وبلاگم رو از ابتدا دنبال میکنن میدونن که نمونه ی بارز ترس هام مورچه ست. اینو بگیرید و تا برسید به ترس های بزرگ و بزرگ تر. اینم بگم که هیچ علاقه ای ندارم که با ترس هام مقابله کنم چون تجربه ثابت کرده بدتر شده که بهتر نشده!

خلاصه که ایشون،

اصلا چه کاریه بخوام قضیه رو تعریف کنم! خودتون برید بخونیدش :دی

حس الانم دقیقا همون (پ.ن) هست.

و من الله توفیق : ))

۱۰ نظر

خونه ی مادر بزرگه هزار تا قصه داره


از در سالن که رد شدم و اومدم تو حیاط با این صحنه رو به رو شدم👇

ببینید و راضی باشید : )

                           

ببینید چه مرتب و ردیف هم قرار گرفتن ^_^

حیف بود اگه عکس نمی گرفتم : )

۶ نظر

قرعه کشی از نوع بانوچه شون اینا : ))


بانوچه ی مهربونمون قراره یه قرعه کشی راه بندازه و به چند نفر از دوستانی که در ختم قرآنی شرکت کردن و اسمشون دربیاد جایزه بده.

منم جایزه دوست : ))) دعا کنیم اسمم در بیاد خخخخ

اطلاعات بیشتر اینجا

دعا یادتون نره هااا خخخخ

۱۵ نظر

هر آن که با تو وصالش دمی میسّر شد... میسّرش نشود بعد از آن شکیبایی


تموم شد!

به یک چشم به هم زدنی رسیدیم به سی ام ماه مبارک رمضان.

از سال نود به این طرف، هر سال بلا استثنا اتفاقای بدی تو این ماه می افتاد و کل خانواده رو نگران خودش میکرد. قبل از رسیدنش می گفتیم «امسال، چه خوابی برامون دیدی؟» روزایی که همه مون ناراحت بودیم و شاید کل خوشیمون تو ماه مبارک به تعداد انگشتای دو تا دست هم نمی رسید. افطار هایی که خان داداش بغض می کرد و بعد از خوردن چند لقمه ای با چشای به خون نشسته ش از زور خود خوری که مبادا چشاش بارونی بشه و ما بیشتر ناراحت نشیم، میرفت بیرون و بعد از یکی دو ساعت بر می گشت خونه. روزایی که مامان نگران بود و هر روز تعداد روزهای گذشته رو می شمرد و منتظر چشم به در می دوخت تا خبری برسه ولی دریغ از یه زنگ، یه خبر.

+چقدر سخته فکر کردن به گذشته و حرف زدن در موردش. حس می کنم همین الان اتفاق افتادن. داغِ داغ... تازه ی تازه...

خدا رو شاکرم دوباره فرصت اینو پیدا کردم که یک ماه رمضان دیگه م در کنار خانواده ی دوست داشتنی و پر مهرم به پایان برسونم و دلم بگیره از اینکه شاید حس و حال یک مادری مثل حس و حال مادر من در رمضان های گذشته، و یا برادری مثل برادرم این رمضان رو هم با بغض سپری کرده باشه.

باید خوشحال باشم از اینکه دیگه جنازه طور تو اتاق نمی افتم، مشکل معده م برطرف میشه، سرگیجه هام، بی حالی و کسلی و هر اتفاق دیگه ای که بدنمونو تحت تاثیرش قرار میده رخ نمیده. اما...

اما چرا خوشحال نیستم؟چرا بغض کردم؟

دلم برای سحراش تنگ میشه.برای سومین سحرش که همه خواب مونده بودیم و با صدای اذان صبح، بیدار شدیم. که دیگه منو خان داداش سحرا نخوابیدیم و گوشیامونم کوک کرده بودیم. دلم برای ربناهای دم افطارش، دعای قبل از اذان مغربش، برای افطاراش، برای شُله و حلیم دم افطار و اون بوی مست کننده ش، برای زولبیا و بامیه هاش ^_^ (شکمو ام خودتونید :دی) برای دورهمی هامون، برای شب گردیاش، برای... دلم برای رمضان و شب قدر و حرم تنگ میشه.


امسال یکی از بهترین رمضان های عمرمو سپری کردم. پر از خیر و برکت، پر از خوشی، پر از حس با هم بودن.

خدایا شکرت : )


+بخش هایی از دعای حضرت سجاد در وداع با ماه رمضان/ صحیفه سجادیه

درود بر تو، چقدر محو کننده و نابود سازنده ی گناهان و چقدر پوشنده ی عیبهای گوناگون بودی.

درود بر تو چه بسیار بدی و گرفتاری که به سبب تو از ما بر گشته و روی گردان شده، و چه بسیار خیر و نیکی که به وسیله ی تو بر ما سرازیر و روان گشته است.

بار خدایا بر محمد و آل محمد درود و رحمت بفرست و برای ما مثل و مانند اجر کسی را که تا روز قیامت آن ماه را روزه بگیرد و یا اینکه در آن ماه برای تو بندگی و عبادت کند، بنویس.


± طاعت و عبادات تون قبول درگاه حق ان شاءالله : ))

۱۰ نظر

آخر هفته...


واسه شما هم از این دست تبلیغات میاد؟

به درد من که نمی خوره! گفتم بذارم اینجا شاید یکی دو نفر استفاده کنن! :دی


‏"اخر هفته با کلی فیلم در لنز

دوازده قسمت اول عاشقانه،جکی،سریال در سرزمین بد و...

لینک دانلود رایگان اپلیکیشن

http://i3l.ir/getlenz"


+اینجا رو هم بخونید.

با تشکر از جناب دچار!


بعدانوشت: امسال هدفم از راهپیمایی روز قدس، دیگه امر رهبری نبود. با شناخت رفتم. دیگه با علم به اینکه هر چیزی رو که قبلا شنیدم و درباره صحت و سقمش تحقیقم نکرم، واقعیت نداره و چه بسا از اهداف شوم اسرائیل ملعون نیز هست.


تشکرجات: مرسی شهردار و شهرداریمون. امروز هوا بسیار بسیار گرم بود. تو مسیر راهپیمایی با ماشینی که اسمشو نمیدونم اقدام به آب پاشی، گلاب پاشی(*_*)، شیلنگ آب پاشی و در کل با هر وسیله ای که میشد رو مردم آب می ریختن و خنکشون می کردن.


اولین ها: امروز برای اولین بار از باب الجواد وارد حرم شدم. خیلی حس خوبی داشتم. بعد از دو مرحله بازرسی اولین کاری که کردم رفتم کنار حوض بزرگش نشستمو، شیر آبو باز کردم و مشت، مشت تو صورتم آب می پاشیدم.

(‌تف به ریا) چون تا تجدید وضو کنم و برسم به صحن انقلاب و برای نماز حاضر بشم، داخل رواق ها و مکان های نزدیک به ضریح پر شده بود و در ها رو بسته بودن... از رو اجبار رفتم تو صحن، مثل خیل عظیمی که مثل من، از جا مانده های کولر دوست بودن، رو فرشهای داغ و زیر آفتاب سوزان و حتی تبخیرکننده اقامه نماز کردیم...


۱۳ نظر

بد بیاری پشت بد بیاری!!


دیشب، افطاری خونه خان عمو دعوت بودیم. افطاری عمو گره خورده با شب بیست و هفتم ماه مبارک همان طوری که همه میدونن شب نوزدهم و بی بی به هم گره خوردن. اینا اصل موضوع نیستن. اصل مطلب دقیقا از وقتی شروع شد که ظرف های افطار رو دوره کرده بودیم و قصد شستنشون رو داشتیم. اصولا چند نفر ظرفا رو کف میزنن (کف مالی خودمون) چند نفری هم آبکشی میکنن. من تقریبا جزو گروه دومم اونم فقط به خاطر خنکای آب سرد هست، برام تابستون یا زمستون هم فرقی نمیکنه.

با مستاجر عموم، ظرفا رو آبکشی می کردیم و حین شستن، گه گاهی هم آب بازی می کردیم که ناغافل وقتی برای بار چندم رو صورتم آب میپاشه، فراموش میکنم چاقو تو دستمه و... تیزی چاقو شصتمو نوازش میکنه. منم که انگاری زخم شمشیر خورده باشم اولش یه (هییین) ه بلند سر میدم و بعد در به در دنبال چسب زخم؛ آخرشم انقدر دستمو زیر آب گرفتم تا خونش بند اومد و به چسب زخم نیازی پیدا نکرد.

دومین بد بیاری من اونجاست که دورهم نشسته بودیم و در مورد کلاسهای بافت مو صحبت می کردیم، اینکه چند ماهه ست و شهریه ش چقدره و اینا که یهو هوس بافتن موهام به سرم میزنه و از زن عمو کوچیکه می خوام که جلو موهامو به صورت تل ببافه.
نمیدونم از کی دیگه پشتیِ گل گوشم که اول اسمم به صورت لاتین هست از گوشواره جدا میشه و وقتی موهامو باز می کنم که آماده برای بافتن بشه، گل گوشم میفته و تازه متوجه میشم که پشتیش نیست.


                           

    اصل عکس که درسته! ولی این چرا چپه افتاده؟ o_0

اون که پیدا نشد هیچ، نزدیک بود حلقه ی نازنینمم گم بشه!! اصن یه وضی :دی به قول مامانم خوبه خودمو گم نمیکنم :||

کلا دیشب رو دور شانس بودم -_-  : )))


+ دیشب وقتی خان داداش از باشگاه اومد دقیقا شبیه این ایموجی 😀 نگاش می کردم!

 فکر کنم خُل شدم! آخه دیدن نبض گردن داداش کوچیکه وقتی یک گوشه از هال دراز کشیده و منتظر درد دندونش کمتر بشه، ذوق زدگی داره؟! آخه خیلی محکم می کوبید یعنی با شدت میزد :دی

خدایا شکرت ^_^


۱۰ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان