`

شَلَم شوربا :|


 ساعت یک نیمه شب با پدری صحبت کردم. اولش هی صدا و تصویر قطع میشد چرا که نت نجف ضعیف بود. کمی با هم چت کردیم و دوباره بهشون زنگیدم. دلم براشون تنگ شده بود ولی بیشتر دلم هواییِ اون چفیه ای شده بود که قراره به من برسونن ^_^

چند سال پیش که رفته بودن، از کربلا چفیه ای خریداری کردن و اونو همه جا طواف دادن ولی وسط راه گم میشه و حسرت یک چفیه ی متبرک شده سر دلمون می مونه!

وقتی بهشون گفتم که تو راه برگشت بذاریدش تو چمدون با حالت ناراحت کننده ای گفتن که انگاری قسمت نیست یه چفیه از عتبات بیارم :(  خیلی جلوی خودمو گرفتم که نصف شبی سر و صدا نکنم.

آخه پدری خیلی سر به هوان جوری که تو طوالت قشم عینک برندشونو گم کردن و اونجام من چقدر سرشون غر زدم.

حالا من ناراحتم که چرا گم کردن، از اون طرف پدر گرام برای من لب میزنن که گم نشده حرص نخور -_-

آخرش با یه حالت دو نقطه خط صاف نگاشون کردم و گفتم حیف که دورین و گرنه یک تار مو روی کله ی مبارکتون نمیذاشتم!

+ یه سوال برام پیش اومد که

حرص خورم ملسه و قشنگ حرص می خورم یا نح! ایراد از حرص دهنده ست؟!

قرار شده بود ساعت چهار راه بیفتن و زمینی برن اهواز.
امیدوارم امسال یه چفیه متبرک شده به دستم برسه!


۰ نظر

تو کیستی؟؟ +یک عدد فایل صوتی : )


تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشأه دویده است از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند، سرود میخوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.


فریدون مشیری

بشنوید : )


+هیچی معلوم نیست! برنامه هامون رو هواست. خدا خودش بخیر بگذرونه : )

۱۰ نظر

میرم مرخصی 👋 (فعلا کنسله :| )


سلاااااااام!

خیلی پر گویی نمی کنم یعنی وقت ندارم زیاد توضیح بدم!

بابایی فردا بعدازظهر بر می گردن!

این روزا خیلی شلوغ پلوغه!

می خواستیم همه ی کارا رو خودمون انجام بدیم که بابا بزرگ و خان عمو دعوامون کردن که نخیر نمیشه ما هم شریکیم و بعضی از هزینه ها رو ما متقبل میشیم. اولش قبول نکردیم ولی از خشم آقاجون ترسیدیم و قبول کردیم.


کامنتدونی رو باز میذارم ولی مطمئنم از این ساعت به بعد نمیرسم بخونمتون پس شرمنده م.. جبران می کنم : ))))

به دعای خیرتون به شدت احتیاج دارم یادتون نره ها ^_-

دیگه اینکه...

هیچی..




بعدا نوشت (۱۸:۳۸): همه چی بهم ریخته! اون طرف گفتن که پروازی به سمت ایران (مشهد) نمی برن(دقیقا نمیدونم چی شد و چی نشد!) برنامه هامون رو هواست. همه عصبی شدن حقم دارن. نگرانیم..

زنگ زدیم به خاله جونی که تو آژانس هواپیمایی مشغولن و بهشون گفتیم میتونن واسه دو نفر یا بیشتر بلیط جور کنن یا نح! خدا کنه برنامه هامون رو روال اتفاق بیفته و گرنه...



و من الله توفیق : )


۱۵ نظر

مساحت زیست


حتما میدونید و آگاهید که این عنوان چی میگه و منظورش چیه؟ : ) و البته مسبب اصلیش کدوم بزرگواره؟ : ))

به دعوت اسی بانو تو این پست  بر آن شدیم که ما هم به اصرارای این بلاگر عزیز (مثلا خیلی اصرار کرد :|  ) مبنی بر شرکت در این چالش لبیک گفته و همچون نخود هر آش و البته خودِ نخودی (:دی) رخی نشان داده و خود را به هم قطاران شرکت کننده در این چالش برسانیم :دی

الان باید توضیح بدم هر کدوم از اینا 👇 چرا اینجان و دلیل انتخابشون چیه؟ :|

                            

روی عکس کلیک کنید تا اندازه واقعی تصویر رو ببینید!

۱- به یُمن دوستان بابایی و آژانس های محله مون، هر ساله تعدادی سر رسید به درب منزل میرسد و من هم از رو اجبااااار یکی از خوشکلاشو دستچین می کنم و به کلکسیون سررسیدام اضافه می کنم :دی

اون چرم عسلیه دفتر اشعارِ گردآوری شدمه

و اون صورمه ایه، مخصوص متون ادبی

یکی دو تای دیگه م بود ولی این دو هر روز دم دستن ^_^

۲- ساعت، حلقه و گیره ی روسریم که در گرما و سرما همیشه با منن و خیلیا فکر می کردن ساعت و حلقه م، سِت همن ولی نیستن (اصن مگه سِتِ ساعت و حلقه م داریم؟! 😕)

۳- سومین وسیله ای که خیلی استفاده میشه و جنبه آرایش و گاها پیرایش ه، اسپریِ بدن و ضد آفتابمه! از عطر و ادکلن خیلی کم استفاده می کنم واسه همین جایی در مساحت زیست من ندارن چرا که بود و نبودشون فرقی نمی کنه!
دو تا مداد ابرو (قهوه ای و مشکی، اون وسط حضور دارن که باید چشم بصیرت داشته باشین 😎 تا بتونید ببینید + یک عدد چتکه! )

+زیاد اهل آرایش نیستم اگر میبینید که چتکه میکشم به دلیل شکستگی بین دو ابرومه که یه فاصله ای رو این وسط ایجاد کرده -_-

۴- میرسیم به بهانه ی اصلی و حیاتی من در زندگی و اون چیزی نیست جز...

خانم ها... آقایون معرفی می کنم ← این شما و این هم ← بلیط الکترونیک یا همون مــــــــن کارت :دی

خدا واسه کسی نخواد ولی اگه شارژ نداشته باشه و به دستگاه نزدیک کنی، یه جیغـــــــــــی می کشه که دوست داری زمین دهان باز کنه و تو رو یهو ببلعه -_- مایه ی آبرو ریزیِ اصن :|||

۵- دسته(!) کلید و هندزفری که دیگه نیازی به توضیح ندارن! دارن؟! :|

۶-و اون پِنس ^_^ ، وسیله ی دوست داشتنیِ من که هر روز از خواب پا میشم و اگر حوصله داشتم و موهامو شونه کردم‌، سر جای خودش قرار میگیره ^_^ ولی خب باید حس و حالش بیاد : )))


+ تو این تصویر جای گوشیم خالی بود (جاش سبز :دی) چون زحمت عکس گرفتن رو به عهده داشت و فراموش کردم حداقل قابشو میذاشتم ولی دیگه دیر شده بود و حوصله ی آپلود کردن یه عکس دیگه رو نداشتم :|

و خودکارم! چرا که بابایی اشتباهی خودکار بنده رو با خودشون بردن و هیچ خودکار دیگه ای م نمی تونه جاشو تو دفتر من بگیره!  + یه خودکار معمولیِ معمولی خخخ

این بود مساحت زیست من!

۹ نظر

تصور شما!


سلام.

هجده و مین روز از چهار اُمین ماه یک هزار و سیصد و نود و شش تون مبارک ^_^

+مثل این فیلمای کره ای شده خخخخ

خب بریم سرِ اصل مطلب :دی


میشه لطفا بگید منو چطور آدمی میدونید؟ تصورتون از من چیه؟

لطفا فقط تعریف نکنید که تعریفی نیستم خخخخ [می تونم حدس بزنم نظر یه نفر در مورد این یک خط چی میتونه باشه :| : ) ]


از دوستانی که جدیدا وبلاگو دنبال می کنن انتظاری ندارم چون با من و اینجا آشنا نیستن!

ولی بزرگوارانی که چند ماهی هست که منو و وبلاگمو می شناسن، دوست دارم تصورشونو از خودمو بدونم!

پس لطفا به درخواست "محبوبه شب" لبیک بگین ^_^

با تشکر!



اینم تصویر ذهنی یکی از دوستان جیمی از من ^_^ ممنونم گلی جان :**
دریافت
۲۲ نظر

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق... ثبت است بر جریده عالم دوام ما


«راما کریشنا» عشق را در غالب دوست داشتن دیگران می داند و می گوید:

روزی جوان ثروتمندی نزد استادم آمد و گفت: عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم.

استادم مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می بینی؟

مرد گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.

سپس استادم آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه می بینی؟

مرد گفت: فقط خودم را می بینم.

استادم گفت: اکنون دیگران را نمی توانی ببینی! آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده اند، اما آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی بینی خوب فکر کن! وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند، اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.

اکنون به خاطر بسپار:
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلوی چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست شان بداری. آنگاه، خواهی دانست که، عشق یعنی، دوست داشتن دیگران.



«جبران خلیل جبران» بر این باور است که:

ایمان بدون عشق شما را متعصب،

وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق،

قدرت بدون عشق شما را خشن،

عدالت بدون عشق شما را سخت

و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند.


«رابرت برانینگ» فقدان عشق را چنین می سراید:

عشق را از زمین بگیرید!

چه می ماند؟ به جز یک گور بزرگ برای دفن کردن همه ی ما!



بخش هایی از کتاب "لطفا گوسفند نباشید!" ۲۳۵-۲۳۶

محمود نامنی

۵ نظر

به کمک تون نیاز دارم! + 200 تایی شد

سلام.

فرشامون خشک شده ولی نمیدونم این خطوط و لکه های زرد واسه چیه؟

با اینکه دو بار شسته شدن و و دیشبم شامپو فرش کشیدم ولی بازم این لکه هارو فرشا معلومن!


کسی میدونه مشکلش چیه؟

رو عکس کلیک کنید تا اندازه واقعی تصویر رو ببینید!


+عخــــــــــــــی ^_^ این دویست و مین مطلبه وبلاگمه!

اوه اوه اوه چه همه پست پیش نویس دارم خخخ

۱۶ نظر

پنجشنبه طوری (۲)


عصر پنجشنبه (۱۳۹۶/۰۴/۱۵)  با خانواده تو حیاط بی بی فرشامونو شستیم. این پیشنهاد من بود، چرا که بابایی نیستن و اینطوری به دلایلی راحت تر می تونستیم کارا رو مدیریت کنیم :دی منو آبجی خانم چتکه (فرچه :دی) می کشیدیم و خان داداش پارو می کرد، اون یکی داداشم م تو کار تدارکات و همچنین از زیر کار در رفتن بود. از ایشون اصرار که بدین قالیشویی از منم انکار و ایضا کنار گوش مامان ویز ویز کردن که نه خودمون تمیزتر می شوریم! : ))) [خدایی این کار رو خیلی دوست دارم، هم تمیزکاریش بیشتره و هم شلوغ کاری (شما بخونید آب بازی^_^) و شیطنت می کنیم خخخ]

خلاصه که فرشا رو شستیم و لوله کردیم و سه چهار نفری روی نردبون خوابوندیم.

 بعد یه دوش آب گرم گرفتم و اومدم کنار خانواده زیر باد کولر چای خوردم!

این اصرارای من برای شستن فرشا و بدتر از اون زیر باد کولر نشستن همچینم بدون ترکش نبود و این ترکشا عبارتند از:

کمرم گرفته، استخونای لگنم درد می کنه، به سختی راه میرم و کمرمو دولا می کنم و از همه مهم تر خوابم میاد ولی بدنم کوفته ست! -_- دو سه ساعت دیگه م باید بیدار بشم و به کارام برسم و...

بدبختی از این بیشتر :|||

ولی جای باحالش دقیقا وسط فرش شستنمون بود و اونم حضور یسنا خانم درون قابلمه ی پر آبِ گوشه ی حیاط بود که کلی ادا اطوار در می آورد و خودش و ماها رو خیس می کرد.


+کنکوریامون: موفق باشید. حتما حتما صبحونه بخورین! شده یه لقمه رو بخورین تا خدای نکرده وسط جلسه اذیت نشین!

و من الله توفیق : )

۴ نظر

پنجشنبه طوری


خداروشکر آش پشت پای بابایی رو هم به سلامتی دادیم و جمع شد. بلاخره دیشب دلم رضا داد تا باهاشون از طریق ایمو حرف بزنم. هر بار که تماس می گرفتن به بهانه هایی از صحبت کردن باهاشون در می رفتم. نمیدونم چه مرگم شده بود! ولی وقتی صورتشونو دیدم، انگاری که مثل همیشه رو مبل مخصوص خودشون نشسته باشن، شروع کردم به صحبت کردن. انقدر حرف زدم و حرف زدیم که هم اتاقیای بابا ازشون هی میپرسیدن چی میگه -_- (کنجکاوا :| به شماها چه خو :/ )

+من دارم اینور صحبت می کنم، بابایی داره با قهقهه حرف منو براشون تعریف میکنه! (البته فقط سوتیا و چیزایی که قابل پخش باشه رو توضیح میدادن :دی)  منم داشتم از دستشون حرص می خوردم که چرا اینا رو براشون تعریف میکنه!


به جناب پدر میگم وقتی زیر قبه بودی واسه من چی دعا کردی؟ به نظرتون چی در جوابم گفتن؟

میگن از خدا خواستن منو شفا بده و اون وسطم دو سه تا فحش دادن -_- (نمیدونم اینو جدی گفتن یا مزاح کردن؟!) الان من خوشبخت ترین دختر روی زمینم که پدرم تو مقدس ترین جای دنیا برام همچین چیزایی رو خواستن و گفتن :|||


سازمان قرار بود از همینجا بهشون یه چفیه، یه کتابچه ی دعا و یه کلاه بدن. منم ازشون قول گرفتم که چفیه رو هر جا رفتن همراهشون داشته باشن و واسم متبرک کنن. ولی خیلی نگرانِ اینم که شاید وقتی برگردن یه نفر از رو دوششون برداره. آخه دیدم که میگم.


+عنوان: هویجوری :دی

+دلم یه پست طویل می خواست ولی این شد که میبینید! : )))


۱۰ نظر

کنکوری ها بشتابید!


به درخواست عطیه بانو مبنی بر اینکه این لینک رو دست به دست کنیم و برسونیم به دست کنکوریای عزیزمون، ازتون خواهش می کنم شما هم همین کار رو انجام بدین.

با تشکر! : )

اینجا

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان