+چقدر از بیماری «سندروم داون» اگاهید و میدونید؟
دیشب با مامان خانمی رفتیم حرم. وای که چقدر شلوغ بود. هر وقت میریم حرم همیشه تو صحن انقلاب(صحن سقاخانه) میشینیم ولی انقدر که شلوغ بود جایی برای نشستن پیدا نکردیم و رفتیم تو یکی از رواق ها نشستیم. حرم حضرت رضا باشی و بعد ببینی تو رواق حضرت معصومه نشستی ^_^ وای که چه حالی میده : )
شبایی که جشن و میلاد باشه فضای حرم خیلی خیلی زیبا و دلچسبه.
ببینیدو راضی باشید : )
تو رواق نشسته بودم و تو حال و هوای خودم بودم که دیدم یه حاج خانمی به همراه یه خانم جوان و یه نوزاد کنارم نشستن. منم که عشق بچه کوچولو (فسقل) صورتمو چرخوندم سمتش و لبخند رو لبم بود ولی همین که نوازادو دیدم لبخندِ رو لبم ماسید و اشک بود که ناخودآگاه مهمون صورتم شد.
اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم. به بهانه ی خواندن زیارت نامه چادرمو رو صورتم کشیدم و یه دل سیر گریه کردم. کلی سر خدا غر زدم، کلی گله گی کردم، کلی خدا رو به بزرگیش خوندم و قسمش دادم که این کوچولو رو شفا بده ولی... خداروشکر تو اون رواق نماز جماعت اقامه نشد و رفتیم رواق دارالحجه وگرنه مطمئنم با این روحیه ای که دارم صدبار نمازمو به خاطر گریه کردن و اشک ریختن میشکستمو باطل میشد.
اصلا چطور میشه که فرزندی با این بیماری به دنیا میاد؟ بیمارانی که ناتوانی ذهنی دارن و طول عمرشون اغلب کوتاهه.