قرار وبلاگی دوم هم رقم خورد و من یکی از بزرگان و پیشکسوتان عرصه ی وبلاگ نویسی رو در یک بازه زمانیِ یک ساعته دیدار کردم.
امروز ساعت پنج بعدازظهر با مادر خانمی راهی حرم شدم. همیشه روز قبل از میلاد از طرف شهرداری مراسمی برگزار میشه و مردم گروه گروه گل به دست میلاد آقا رو بهشون تبریک میگن و حرم رو گلبارون می کنن. (ان شاءالله قسمت خودتون بشه). ساعت هفت یا هفت ربع رسیدم حرم و مکانِ قرارمون ابتدای رواق دارالحجه از بست شیرازی بود. وقتی رسیدم به دنبال بانوچه ی مهربون می گشتم. اینبار بر خلاف دیدارم با سمیرا، فراموش کردم بپرسم که روسری شون چه رنگیه؟!
آقا حالا من رسیدم، هاج و واج داشتم دوروبرمو می گشتم تا یه آشنایی رو ببینم -_-
+چرا تو قرار اول پخته تر بودم و حواسم جمع بود که حداقل یه نشونی از دوست وبلاگی م بگیرم اصلا من حواسم نبود چرا بانوچه ی با تجربه حواسش نبود بپرسه که من چه شکلی م و چی پوشیدم والا : ))))) البته اینم بگم که منه گیج، که یه گوشی دستم بود و خیلی حالت نگران طور به خودم گرفته بودم و اطرافمو می پاییدم، انقدر ضایع بودم که بعد از گذشت دو سه دقیقه ای که داشتم یه خانمی رو برانداز می کردم، اون فرد بیاد جلو و اسممو بگه و من در جوابش بگم: بانوچه! :دی
ابتدا ایشونو با خواهر بزرگوارشون زیارت کردم ولی وقتی خانواده شونو دیدم، خواهر خانمی ما رو تنها گذاشتند و به خانواده ملحق شدن.
به خودشون نگفتم ولی وقتی که با هم به سمت خانواده شون رفتیم، استرس داشتم :|| مخصوصا اون لحظه ای که منتظر بودم بیاد تا بریم به رواق حضرت زهرا (س)... قشنگ رد عبور عرق سرد رو از روی کمرم متوجه شدم :|
واااای که چقدر خوش گذشت و چقدر هم صحبتی با ایشون برام جذاب بود و ممنونم از ایشون که افتخار آشنایی رو به من دادن ^_^
و ممنونم از آقاگل بزرگوار که در انتخاب رنگ مورد علاقه ی ایشون منو راهنمایی کردن.
+اینم گوشه ای از حال و هوای حرم در صحن انقلاب ← ببینید