چهارشنبه ۲۶ مهر ۹۶
تو آشپزخونه عمه بودم و ایستادم کنار گاز تا کتری رو بردارم و لیوانا رو از آبجوش پر کنم.
یسنا و مهرداد طبق قرار نانوشته شون که وقتی با هم جفت و جور میشن دیگه کسی حریفشون نمیشه، دور میزِ تو آشپزخونه که از قضا کنار اجاق گاز هم هست بازی می کردن. من تنها نبودم و بقیه ی دخترا هم بودن ولی کسی حواسش به این فنچولا نبود.
نمیدونم چی شد و چیکار کردن که صفحه ی روی میز تا نیمه بلند شد و با صدای بدی سر جاش قرار گرفت!
+میزشون از پایه جداست. /یه چهار پایه که یه صفحه ی بیضیِ چوبی هم روشه.
منو میگی با یه نگاه خیلی غضب آلود وحشتناک بهشون نگاه کردم و از یسنا خواستم تا بره بیرون و دیگه تو آشپزخونه نیاد تا روضه ی حاج آقا تموم بشه.
ولی همین حرفو که به مهرداد زدم، فسقله سه ساله بر و بر نگاه می کنه و میگه:" به تو چه ربطی داره؟" . آقا منو میگی یهو فقط تونستم شالمو روی صورتم بندازم تا صورتمو نبینه (که دارم می خندم و پر رو بشه) پقی بزنم زیر خنده و از دلم بگیرم ^_^
+من که میگم اینا همش زیر سر تی وی و شبکه ی پویاست -_-
+بچه به این حاضر جوابی، کی دیده هان کی دیده؟ :||
بعدا نوشت
واران و بازی شو هم دریابید با تشکر :دی