سه شنبه ۷ آذر ۹۶
از دیروز که با پدری اون مسئله رو در میون گذاشتم و ایشونم رضایتشونو اعلام کردن، تو پوست خودم نمی گنجیدم و خیلی خوشحال بودم و منتظر خورشید خانم بودم تا زودتر رخ نشون بده و برم محل مورد نظر!
+ خیلیاتون میدونید منظورم چه کاریه ولی بذارید همه چی درست بشه اونوقت قششششنگ شفاف سازی می کنم : )
صبح که بیدار شدم، صبحانه خورده و نخورده خیلی فرز طور حاضر شدم و رفتم بیرون.
مسافتش از خونه مون یه مقدار دوره و از اونجایی که منم خیلی تنبلم و به پیاده روی های با مسافت طولانی عادت ندارم، نفسم بند اومد تا آدرسو پیدا کردم و رسیدم.
فضای شاد و رنگارنگ، کادر و پرسنل با تجربه و تحصیل کرده و از همه مهم تر انقدر با روی بااااز ازم استقبال کردن که همون ابتدای کار، یخم باز شد و خیلی راحت با مدیر و پرسنل اونجا ارتباط برقرار کردم. کلی حرف زدن و حرف زدم و سوالای تو ذهنمم جواب دادن.
قرار بر این شد که یکبار دیگه تمام شرایط رو برای والدینم توضیح بدم و بعد نتیجه رو به مدیر اونجا اطلاع بدم.
خلاصه که...
دعا... دعا... دعا : )