انقدر از دوروبریام شنیدم که میگن سنم به سن شناسنامه ایم نمی خوره، باورم شده هجده نوزده سالمه!
امروز کمی زود تر از حد معمول رسیدم و اینچنین شد که با خانم ر کمی گفتگو کردم. از من سنمو پرسید و از اونجایی که همیشه اول از طرف میپرسم " بهم چند می خوره؟" از ایشونم همین سوالو پرسیدم. برام غیر قابل باوره که همه و همه سنی کمتر از بیست سالو تخمین میزنن!!
+ این روزا کودک درونم خیلی خوشحاله. شاید اصلا تو خواب هم نمی دید که بتونه یه روزی، یه جایی خودشو نشون بده، که اگه شیطونی کرد کسی نباشه بهش تشر بزنه و حس شیطنتشو سرکوب کنه. که جیغ بزنه و سر و صدا کنه و کسی بهش اخم نکنه. که دیگه نشنوه بهش میگن" محبوبه تو دیگه بزرگ شدی تو جمع بچه ها چیکار می کنی؟". که اتفاقا باید کودک شد و کودک بود.