`

مجازی نوشت


خاطرم هست از زمانی که خوندن و نوشتن رو کامل یاد گرفتم، خاطره نویسی می کردم. هر اتفاقی می افتاد و می نوشتم. حالا یا روزنوشت بوده یا هرازچند گاهی یکی دو خطی می نوشتم.

فقط یه دختر میتونه درک کنه که نوشتن در دفتری به اسم دفتر خاطرات چه معنی داره؟

+اکثر آقایون خاطره هاشونو تو هر دفتری، می نویسن!

اوایل دفتر هایی بود که جلدشون یه برجستگی هایی داشت. کمی که گذشت، روی این برجستگی ها اکلیل پاشیدن، مثلا تنوع به خرج دادن. دوباره که پیشرفت کرد یه سرقفلی هم بهشون اضافه شد. تقریبا تمام این دفاتر و داشتم. نه اینکه پر از خاطره باشه، نه! الان که به اون روزا فکر می کنم می بینم فقط اسراف بوده و بس. چون یادم نمیاد تا برگه ی آخرش استفاده کرده باشم.

سالها گذشت تا اینکه، تو دبیرستان، یکی از بچه ها دفتر خاطراتشو آورد تا هر یک از بچه ها تو دفترش واسش خاطره بنویسن. سرآغاز خاطره نویسی هم، همیشه با نام خدا شروع میشد، ولی هر کی واسه خودش یه ابداعی داشت مثلا: 

به نام یگانه معبود بی همتا، به نام خالق هستی یا با یه بیت شعر شروع میشد مثل:   به نام حضرت دوست     که هر چه داریم از اوست

اگه دفتر مال من بود می نوشتن« هو المحبوب» مثلا با این کارشون ارادتشونو نشون میدادن.

خلاصه که هر کسی برای صاحب دفتر چند خطی رو می نوشت و آخرشم با یه بیت شعر، تاریخ همان روز و مهم تر از همه امضا، خاطراتشو به پایان می رسوند ( یادش بخیر همیشه آخر زنگا که میشد دفتر خاطراتو از بچه ها می گرفتیم تا ببینیم امضای بچه ها یا دبیرا و مهم تر از اون اسامیشون چی بود)

بعد از دبیرستان، یکی دوبار دیدم، اطرافیان دفتر خاطراتمو خوندن و بعد منو سوژه می کنن، واسه همین خیلی کم می نوشتم، یا تمام جزئیات و نمی نوشتم.

دیگه چیزی به اسم دفتر خاطرات واسم نمونده ولی تا دلتون بخواد دفتر یادداشت دارم. 

تا اینکه به فکرم زد وبلاگ بزنم و اونجا بشه دفتر خاطرات مجازیم. 


همه ی اینا رو گفتم تا بگم، تنها جایی که میتونه افکارمو آروم کنه اینجاست. مینویسم تا سبک بشم. 

اگه از بعضی از پست ها حالتون گرفته میشه، عذرخواهم. هر چی می نویسم حال همون موقع منه.

ممنونم که گاه نوشته هامو می خونید...


+یکی دوتا از دفترام تو جابجایی ها و اثاث یا اسباب کشی ها گم و گور شدن.( چه دختر منظمی هستم من :دی)

+این دفتر واسه سال ۸۳ بود.. تاریخ زیر خاطرات بچه ها اینو نشون میده.

 + نزدیک بود فراموش کنم؛ بعضی از بچه ها که نقاشی هاشون خوب بود، برای صاحب دفتر همیشه هنرنمایی می کردن.

+اگه به خاطراتتون خیلی وقته سر نزدین، همین الان پاشید برید دفتراتونو بیارید و بخونید. حس خوبی بهتون میده.



۲ نظر
دختریم ...
۰۳ بهمن ۲۰:۱۲
دفتر منم از اونایی بود که میدادم همکلاسیام واسم بنویسن و جالب اینجاست که خودم اصن چیزی نمی نوشتم براشون دی: اما چند وقت قبل که نگاه میکردم حالم به کل بهم خورد ... مرور خاطرات همیشه برام تلخه مخصوصا اگه خاطرات در بین تلاطم و در گیری روزگار سوخته باشه ... بعد از کنکورم همشون رو میسوزونم :((

پاسخ :

چه حیف 😔
برای من مرور خاطرات هم غم انگیز بوده هم حالمو خوب کرده. انقدر که بچه ها توش چرت و پرت نوشتن، گاهی دلتنگشون میشم 😢

عه پس کنکوری هستی!؟ موفق باشی عزیز😉
یک دختر شیعه
۰۳ بهمن ۲۱:۱۴
محبوبهههههخ چرااا کلاااا نظارتو وبتو بسته بودی؟😐 من چه جوری برات کامنت میزاشتم؟😐جوابتو بدم

پاسخ :

تسلیم 🙆
خو ببخشیـد😂

راستش مریم سادات نمیدونم چم شده بود. اصلا حالم خوب نبود! دق دلیمو سر وبلاگم خالی کردم( به همون دلایلی که گفتم)
دیگه تکرار نمیشه😅

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان