بازوی دست چپم به خاطر واکسنی که دیروز زدم به شدت درد می کنه و به طوری که حتی نمی تونم یه قندونو اینور و اونور کنم. این درد از وقتی بیشتر شد که به خیال خام فکر می کردم دستم خوب شده و از صبح شروع کردم به تمیزکاری آشپزخونه و اتاقم. عملا شده بودم یه دختر حرف گوش کن برای مامانم که اینورو میسابیدم، اونورو می سابیدم غافل از اینکه دردش بعدا پدرمو در میاره. حتی نمی تونم موهامو ببندم همین که دستمو میارم بالا دردش بیشتر میشه. /اصن یه وضی.../
تقریبا یه ماه پیش با خاله کوچیکه بحثم شده بود و یه دلخوری پیش اومد. تو این یه ماه نه زنگی نه پیامی از هیچ کدوممون برای اون یکی ارسال نشده بود.. اول بهمن تولدشه ولی از اونجایی که وقتی از مهد میرسم خونه مثل جنازه می افتم، دیشب با مادرم تصمیم گرفتیم که عصر روز جمعه خونه ی مامان بزرگ باشیم که هم مشکل ما دو تا حل بشه و رفع کدورت بشه و هم من تولد خاله رو تبریک بگم. براشون یه اسپری AKAT گرفتم با یه روسری قواره بزرگ نخی.
اولش با ترس و لرز پا گذاشتم تو حیاط خونه مامان بزرگ و با خاله یه روبوسی گرم کردم. ولی ایشون خیلی سرد رفتار کردن و دونستم کارم خیلی سخت شده و اول باید از دلشون در بیارم (در صورتی که من مقصر نبودم ولی باعث شدم بحثمون بالا بگیره) خلاصه که اول کادوها رو دادم و بعد بوسش کردم و عذر خواهی و تبریک تولد و بعد نشستیم به تجزیه و تحلیل بحثمون. (انقدر درکشون بالا بود که دنبال مقصر نگشتن و بعضی جاها می گفتن که ایشونم بد برخورد کردن و اینا) خلاصه اگه درد بازومو نادیده بگیرم روز خوبی رو سپری کردم. هم رفع کدورت شد و هم اتاقم سر و سامون پیدا کرد و از شلختگی در اومد :دی