`

عواقب دوری از خانواده


نشسته بودیم و "مالاریا" می دیدیم. احساس خستگی و خواب آلودگی زیادی می کردم. کم کم از حالت نشسته به دراز کش تغییر حالت دادم.

هم تلویزیون می دیدم و هم برام چیزایی رو تعریف می کرد. 

مامان بزرگ با قلیونِ تنباکوش به جمع دو نفره مون اضافه شد. بوش وسوسه انگیز بود. فقط یک بار خونه دختر عموی بزرگم که دورهمی دخترانه داشتیم یه پک کشیدم و بعد حالم بد شد. البته تنباکو نبود. میوه ای بود ولی نمی دونم چه طعمی!! 

گفتم خسته م خوابم میاد. مامان بزرگ گفتن برو بالا اینجا خوابت نمی بره. راستم می گفتن. آخه اینا شب ندارن. به شب بیداری عادت کردن.

گوشی و شارژرمو برداشتم و با خاله راهی طبقه دوم شدیم. 

بخاری خاموش و فضای اتاق سرد بود. 

دو تا پتوی گلبافت از توی کمد برداشتم که برای من حکم رو انداز و زیر انداز رو داشت. 

بخاری رو روشن کرد و رفت پایین. 


نمیدونم از وقتی اومدم توی اتاق و به تنهایی خوابیدنم کنار بخاری فکر می کنم یاد سیزده سال پیش می افتم که به دور از خانواده و تنهایی و کنار بخاریِ خونه برادرش خوابیده بود ولی دیگه طلوع خورشید روز بعد رو ندید. 

۱۹ نظر
حوا ...
۱۹ بهمن ۰۵:۰۵
قلیون خیلی خیلی مضره محبوبه. خیلی زیاد!

خدا رحمتشون کنه :(

پاسخ :

متاسفانه اطلاع دارم و این عمل قبیح رو انجام دادم. [شطرنجی کنید مرا]

خدا همه درگذشتگان رو بیامرزه. ❤
ایمان-همو یرگه یخ!
۱۹ بهمن ۰۵:۲۹
صحیح🙂

پاسخ :

تو بیان وبلاگ دارین؟
حوا ...
۱۹ بهمن ۰۶:۳۵
تکرار نشه فقط :|
پندِ دومِ مادربزرگ :))

پاسخ :

خاع :|
+ باز از اون نگاهای چپکی کنم میگه چرا اینجوری نیگام می کنی؟ -_-

++ تکرار نمیشه بالام جان :*
حوا ...
۱۹ بهمن ۰۶:۴۳
من که حنجره‌م پاره شد بس گفتم آقایون خانما اینطوری نگام نکنید. :|

می‌دونستم عزیزِ دلِ مادربزرگ :))) شوخی بود.

پاسخ :

آقایون خانما اینطوری منظورشه ها ← :/
😅
میگم ننه اگه اجازه بدی من برم لالا : ) 
حوا ...
۱۹ بهمن ۰۶:۴۸
برو دخترم :)
خدا به همرات مادر :))

پاسخ :

❤🙋
بهارنارنج :)
۱۹ بهمن ۰۸:۵۴
تنهایی و بیکاری سمه!

پاسخ :

بعله
هلما ...
۱۹ بهمن ۱۰:۱۴
مامان بزرگ دخانیاتچی :)

+ کی؟؟

پاسخ :

خخخخ آره

+ عمو کوچیکم
هلما ...
۱۹ بهمن ۱۰:۵۵
روحشون شاد.

پاسخ :

ممنونم خواهری ❤
ایمان-همو یرگه یخ!
۱۹ بهمن ۱۳:۵۶
خیر توی میهن بلاگ دارم 😂🙂

پاسخ :

آهان!
آسـوکـآ آآ
۱۹ بهمن ۱۳:۵۸
روحشون شاد

پاسخ :

ممنونم عزیزم
لوسی می
۱۹ بهمن ۲۲:۱۵
کی؟

پاسخ :

کی؟ ← عمو کوچیکم
کِی؟ ← سیزده سال پیش
لوسی می
۱۹ بهمن ۲۳:۱۶
ای وای بر من! چرا آخه؟ به خاطر گاز؟ :((
خدا رحمتشون کنه :(

پاسخ :

اوهوم.
ممنونم عزیزم ❤
خداوند عزیزانتو زیر سایه امنش حفظ کنه :*
یک دختر شیعه
۱۹ بهمن ۲۳:۵۹
وای چهقد وحشتناک: (

پاسخ :

هوایی ش شدم مریم سادات 
یک دختر شیعه
۲۰ بهمن ۰۰:۳۰
ان‌شالله که خدا رحمتشون کنه...: (
 روحشونو در کنار ارواح طبیه ی اهل بیت قرار بده

پاسخ :

چه دعای قشنگی :*
ممنونم ساداتم. خداوند همه رفتگانو بیامرزه.
محسن رحمانی
۲۰ بهمن ۰۸:۰۸
چشمانمان روشن بچه ی مردم رو که کتک میزنی قلیون هم که میکشی ،دیگه چیکار میکنی:دییییییی خخخخخخخخخخ

پاسخ :

کتک؟!  o_0 من؟؟؟؟؟ چیشده؟!
محسن رحمانی
۲۰ بهمن ۰۸:۰۹
دیگه مجبورم بگم از مهد بیرونت کنن بچه های مردم مربی خوب میخوان :دی

پاسخ :

هان؟!
محسن رحمانی
۲۰ بهمن ۰۸:۰۹
روحش شاد.

پاسخ :

از سه تا کامنتتون فقط اینو متوجه شدم :دی

ممنونم بزرگوار.
واران ...
۲۰ بهمن ۱۲:۲۵
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
دیدی چی شد ؟
نوچ نوچ :|
یک روز فرستادمت خونه مامان بزرگ :|:))
این بود آرمانهای ما ؟:))
نوچ نوچ :|
یکبار دیگه ببینم بگی بوی تنباکو رو دوست داری من میدونم و تو !!
اونم قلیون 😱😱

دیگه چی همینو کم داشتیم :|:))

+
سلام خوبی ؟

خوش میگذره خونه ی مادربزرگ ؟:))

خدا حفظشون کنه .
اینقدر دلم میخواست منم الان مادربزرگام هردوشون  زنده بودند:)
مادر بزرگ منم (مادر پدرم) سیگار میکشید البته ****** ** ****** *** **** *** **** **** *** ****** ** *******
هر وقتی میخواست این مراحل رو انجام بده مامانم ما رو از کنار مادربزرگ دور میکرد میگفت بچه ها برین تو اتاق هاتون بوی سیگار براتون بده.
(البته در اصل هدفش اینبود که بچه هاش 
 علاقه مند به سیگار نشن به مادربزرگ هم چندین بار سپرده بود که برای روشن کردن سیگارش از ماها کمک نخواد )
مادربزرگ هم برعکس از من کمک میگرفت:دی :)))
هر چند من از بوی سیگار واقعا بدم می اومد الانم بدم میاد :)
یادش بخیر .
بازم مثل همیشه حرفام  طولانی شد ببخشید 🙈
خدا صبرت بده از دست کامنتای طویل من :))))



+

خدا بیامرزه عموی گرامیتون رو.

پاسخ :

أنا نادم.. أنا پشیمان ولی
خب چیکار کنم بوی تنباکو رو دوست دارم اما نه اینکه فضا پر دود باشه. در اون صورت نفسم می گیره. همون اولشو دوست دارم :دی
به روی چشم دیگه تکرار نمیشه. گفتم دیگه همون یه بار برام بس بود -_- 


سلاملکم ممنونم تو خوب باشی : )
بد نبود خداروشکر : )
ممنونم. خدا رحمتشون کنه و با صالحان محشور بشن /ان شاءالله/

مامان منم از ابتدای ازدواجش برای بی بی (مامانِ بابام) قیلون چاق می کرد ولی یک بارم لب به قیلون نزده.(به این میگن اراده 😁)

منم از بوی سیگار متنفرم.

نه بابا وبلاگ خودته راحت باش :دی :*
مچکرم.

+ شرمنده مجبور شدم یه بخشی از کامنتتو پنهون کنم. زیادی بازش کردی ^_-
محسن رحمانی
۲۰ بهمن ۱۴:۰۵
همون بچه ای بود که شیطونی میکرد با دفتر زدید تو سرش ها :دی

پاسخ :

🙈 
بعله :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان