این منم: 😀
اینم مامانم: 😨
دوباره من: 😊
دوباره مامانم: 😱
دوباره تر من: 😫
دوباره تر مامانم:😒
قضیه از این قراره که، امروز به اتفاق خونواده رفتیم دور دور😀
اگه یادتون باشه، پیاده روهای قدیم یه لب جوب هم داشت.( که آب مصرفی خونه ها در اون جریان داشت و کثیف بود!) ولی به لطف شهرداری، پیاده رو ها سامان گرفت و به همراه اون لب جوبی هم باقی نموند ( البته هنوز محله ی ما تغییری نکرده :/ )
من هر وقت راه میرفتم اغلب رو همین لب جوب ها حرکت می کردم.( ناگفته نماند که هر کسی هم نمیتونست رو اینا راه بره و در کل مهارت می خواست که من این مهارت داشتم و دارم اونم با چادر😂)
+حیف که جام جهانی یا المپیک نداره :دی
خب تو محلمون که نمیشه اینجوری راه رفت و باید سر بزیر و سنگین راه برم؛ پس همین که یه پارک یا بوستان یا هر جا غیر از محله ازینا ببینم، از خود بیخود میشم و پندانه های مادر گرامو فراموش می کنم 😆
ولی دیگه واقعا نمیتونستم بیخیالش بشمو اون صورتک های بالا، دقیقا حالت چهره ی من و مامانم بود :)
هی من راه میرفتم و هی مامانم حرص می خوردن که: زشته، نکن، بیا پایین، درست راه برو...
+خدا منو ببخشه، خیلی از دست من حرص خوردن.
+عذر تقصیر بابت دیر تایید شدن کامنتاتون :)