چرا من اینقدر اسممو دوست دارم؟ *___*
بیست و چند سال پیش، وقتی خدا یه دختر کوچولو موچولو و ریزه میزه ی مو طلایی رو به یه خونواده ی چهار نفره میبخشه، برای اسم انتخاب کردنش هر کسی یه نظری میده. یکی میگه «محدثه»، اون یکی «مهدیه» و «...» . واسه همین تصمیم میگیرن قرعه کشی کنن.
بین نام های «محدثه، منصوره، فائزه، مهدیه و محبوبه ^_^ »قرعه کشی میکنن. هر سه بارم برگه ای که اسم «محبوبه» روش نوشته شده، رخ نشون میده.
+خیلی خوبه که از اسمت راضی باشی.
+اونقدری که از اسمم خوشم میاد، از اینکه یکی «محبوب» صدام کنه بدم میاد.
آخه محبوب اسم پسره. منم تا چند سال پیش نمی دونستم، تا اینکه دیدم شهیدی که بالاسر قبر عموم، مزارشونه، اسمشون «محبوب »بوده!
+تا این حد سربه زیرم ؛)