پنجشنبه ۹ دی ۹۵
خیلی به شانس اعتقاد دارم —ـــــــ— از خیلیم اونورتر!
نمیدونم این چه شانس گل و بلبلیه که من دارم!
بزارین از اول براتون بگم. فک کن داری میری مدرسه(اول ابتدایی). یه دختر کوچولو و ریزه میزه و البته لجباز :) مامان چندبار بهت بگه چادر نپوش، چادر نپــــــــوش! تویم این گوش و در بگیری و اون یکی رو دروازه! با لجبازی تمام چادرو سرت کنی و بری. تو راه برگشت یه پسر بووووووق بهت طعنه بزنه و با صورت(البته پیشانی) بری تو جوب، پیشانیت بشکنه، بعد از بخیه و بماند که چه دردی رو تحمل کردی، با پیشانی باندپیچی شده برگردی خونه. دردش به کنار با ردی که بین دو ابروت افتاده می خوای چه کنی؟!
چند سالی بگذره، بری دبیرستان، موقع انتخاب رشته، از علاقت بزنی، اونی که خانواده می پسندنو انتخاب کنی :| چرا؟ چون خانواده میگن! چرا؟ چون دبیرستان نزدیک خونه رشته ی مورد علاقتو نداره! چرا؟ چون دبیرستانی که از خونتون فاصله داره جو بسیـــــــــــــــــــــــــــــار بدی داره! و چراهای دیگه.
دانشگاهو که دیگه واستون نگم بهتره!
خلاصه که من به شانس خیــــــــــــــــــلی اعتقاد دارم :| (فقط اگه گیرش بیارم من میدونم و اون) که هر وقت لازمش داشتم نمیدونم سرش کجا گرم بوده که هواسش به من نبوده!
+امشب یه سر به سایت جیم زدم و لینک وبلاگمو تو پروفایلم گذاشتم. دوباره از شانسی که من دارم، رو اسمم که میزنم وبلاگمو نمیاره! با یه دوستی مشکلمو در میون گذاشتم، گفتند وبت سنگینه o_0
+چه خوش شانسم من! بعــــــــــــــــــــــــــله ^_^