+هر وقت مامانی میاد مهد و جلو مدیرمون میگه محبوبه جون کیه؟ دلم هُورّی میریزه! بعد که خانم مدیر خطاب به من میگه محبوبه جون مامان فلانی با شمان و وقتی می شنوم که یه کوچولویی میره خونه و از من، منی که تازه چند ماهه باهاشون آشنا شدم، تعریف می کنه و به قول مامانا ذکر هر روزشون میشه محبوبه جون اینجوری گفت و اونجوری گفت، چشام قلبی میشه و به معنای واقعی کلمه ذوق می کنم.
اگه هر روز و هر ساعت هم بشینم پای سجاده م تو رو شکر کنم، بازم کمه.
الحمد الله الرب العالمین.
++ولی خدایا
خیلی سخته.
اینکه در مقابل شیطنت های بچه ها عصبی نشم و برخوردم مناسب باشه.
اینکه هر روز صبح که می خوام حاضر و راهی مهد بشم، دلم نترسه از اینکه خدای نکرده اتفاقی براشون نیفته و باز مامان و بابایی نیان و بگن چرا مربی تون برخوردش بد بوده و هزار حرف دیگه و تو فقط و فقط باید لبخند بزنی و بگی حق با شماست ولی اگه با این کارم جلوشو نمی گرفتم شاید اتفاق بدتری می افتاد.
کاش خانواده ها هم کمی بیشتر مربیای مهد رو درک کنن.