سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
خونواده منو خوب میشناسن. خونواده که میگم منظورم کل خاندان میشه! اینکه تقریبا خاکیم.... هیچ وقتم سعی نکردم اونی که نیستم و نشون بدم. قبل تر ها هر بار یه دوست جدید پیدا میکردم بعد از چند وقت از خصوصیاتم ازش میپرسم و اینکه در نگاه اول منو چجور آدمی میدید! اکثرا ویژگی ای که خودمم میدونم و میگن و اون اینه که خونگرمم... خیلی زود با بقیه می جوشم و احساس راحتی می کنم و اونم به لطف لبخندیه که همیشه رو صورتم دارم.
امروز تو جمع نه چندان آشنایی بودم. موقع ناهار همه کمک کردن تا سفره رو بچینن. خونوادم همیشه میگن دوتا از اخلاقات اذیتمون میکنه (البته خورد و خوراکمو میگن خخخ)حالا اونا چین: ۱- چایی خیـــــــــــــــــــــــلی کم رنگ می خورم، یه جورایی آبجوش + دوقطره چایی :دی ۲- اگه بخوام نوشابه بخورم حتما حتما باید گازشو با قاشق یا چنگال بگیرم :) ( همیشه پسرای فامیل دستم میندازن که خب همونارم نخوری سنگین تریاااا! و اونوقته که من فقط یه نگاه چپکی می کنم، اصلن چه معنی بیتربیتا😒)
خب داشتم می گفتم، شنیدین که میگن « ترک عادت موجب مرض است»، خب منم که نمیتونم به خاطر حضور تو یه جمع غریبه عادتام و نادید بگیرم. پس همین که صاحبخونه چایی آورد و بعد به من رسید و تعارف کرد، من یه نگاه به استکان چایی کردمو گفتم: ببخشید ولی من کمرنگ میخورم!
نمیدونم چرا با اینکه خیلی ملایم گفتم احساس کردم بهشون برخورد( خب اگه چایی رو بردارم بعد لب نزده برگردونین راضی میشین😠 ایجوری که بدتره...) خلاصه که مرحله ی اول ادا و اطوار بنده بدون دادن تلفات بخیر و خوشی گذشت :دی
رسیدیم به مرحله ی دوم حرص دادن صاحبخونه :دی
+اصلا یکی نیست به من بگه خب وقتی میدونی بقیه یه فکر دیگه دربارت می کنن خب نوشابه نخور!؟
موقعی که داشتم دنبال یه قاشق یا چنگال تمیز برای هم زدن لیوان نوشابم میگشتم، دختر صاحبخونه به من گفت چیزی می خوام که گفتم: آره اگه لطف کنی یه چنگال بیاری تا نوشابمو هم بزنم!
+هم بزنی؟ - آره اذیت میشم + بابا کلاس نزار دیگه!!
بلند شد و برام آورد. ولی حرفش ناراحتم کرد. چون هیچ وقت دوس نداشتم کسی منو اینجوری خطاب کنه!
بعد ناهار یه نیم ساعتی بودم و بعد برگشتم خونه.
+نمیدونم چرا بقیه فکر میکنن این چیزا یعنی کلاس گذاشتن.
+هیچ وقت کسی رو قضاوت نکنیم.