سه شنبه ۸ خرداد ۹۷
تقریبا هفته یا هفته های آخری که در خدمت بچه های پیش ۲ یا همون پیش دبستانی مون هستیم/قبل از شروع ترم تابستانه/
وسایل بچه ها رو جمعبندی کردیم و منتظریم تا والدینشون بیان برای تسویه حساب و بردنشون. بعضیاشون وسایلشون ناقصه. یا قیچی و لگو ندارن یا مداد شمعی و وسایل دیگه شون کمه. از خود والدینشونم که میپرسی همه چیز داشت میگه آره وسایلش تکمیل بوده! در صورتی که توی دفتری که این چیزا ثبت شده، تیک اون وسیله زیرش نخورده! ایراد از کی و کجاست خدا داند (منکه اول سال نبودم.)
امروز خانم عکاس اومد و از بچه ها عکسای خوشگلی با لباس و کلاه فارغ التحصیلی گرفت. برای همه شون ذوق کردم. وقتی دخترا با موهای باز و افشون شده روی شونه شون کلاه به سر منتظر نوبت شون بودن تا برن روی جایگاه بایستن و عکس بگیرن، یا پسرامون با فرق کج و تارهای مویی که از زیر کلاه خودنمایی می کرد، اصن باید بودین و می دیدینشون 😍
بعدانوشت:
دیگه صلاح نیست عکس بچه ها رو کامل نشون بدم.
اتفاقی نیفتاده ولی خب اینجوری بهتره : )
ببینید و راضی باشید : )
همین یه دونه عکس رو هم توی شلوغی و هماهنگ کردن بچه ها و اینکه خدای نکرده نپرن به هم، گرفتم.
رفته بودم خونه بی بی تا ناهارشونو بدم.
بعد از گرم کردن و پهن کردن سفره شون، کمی ازشون فاصله گرفتم و ناخواسته دراز کشیدم. انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطوری خوابم برد و چیزی که باعث تعجبم بعد از بیداریم شد این بود که با اینکه فاصله م کم بود اما اصلا متوجه جمع شدن سفره توسط باباجونم نشدم! حتی ظرفا رو هم جمع کرده بودن و شسته بودن!
+خدایا توانمو بیشتر کن.
دارم کم میارم.