شنبه ۱۷ شهریور ۹۷
۱- بامداد امروز وقتی ساعت به ۰۰:۰۰ رسید انگار غم عالم یهویی بهم هجوم آورد و مغمومم کرد. لعنت به هفده شهریور... لعنت به هفده شهریور نود و پنج... لعنت...
چون احتمال می دادم خواب باشن، توی ایمو براشون پیام گذاشتم و گفتم به یادتون هستم و... امروز صب وقتی پیامشو دیدم به مادرم گفتم همین پیام کوچیک بهش نشون میده که بفکرش هستیم که برای من شده دل خوشی، هر چند کوچیک باشه.
۲- چند روزی میشه که گلدون آلوئورام پا جوش زده. وقتی پام به حیاط خونه می رسه ناخودآگاه برای چند ثانیه م که شده مجذوبش میشم.
چقدر خوبه که مالک چنتا گلدونم... که نگه داری و رسیدگی ش از آب دادن و زیر و رو کردن خاکش گرفته تا عوض کردن خاک و حتا گلدونش ^_^ (این نشون میده که بچه م بزرگ شده و لباس تنش براش کوچیک شده)، فقط و فقط دست خودمه اما خدا نیاره روزی رو که حال یکی از گلدونام بد باشه، قشششنگ حال بدش بهم سرایت میکنه.
مامانم از مامانش یاد گرفته که با گلدوناش حرف بزنه، قربون صدقه شون بره ولی من روش خودمو دارم و میگم لوسشون نکنم بهتره :دی
۳- قراره از دو روز دیگه تزیینات دیوارای مهدو شروع کنیم. یکم دیر شده ولی خب من بی تقصیرم :دی
امروز مطلع شدم که کلاسمو خودم باید تزیین کنم.
اما فرصت نکردم با مدیرمون درباره طرحای مدنظرم صحبت کنم.
باشد که فردا بتونم و ایشونم سرشون خلوت باشه.