دقت کردین، این روزای آخر سال به جای اینکه پر انرڗی باشیم برای انجام کارهای عقب افتاده، برعکس تنبل تر و خسته تر از همیشه میشیم! شما رو نمیدونم ولی من که هر روز بدتر از دیروز میشم...
+خدا بگم چیکارش کنه اونی رو که رسم چِرت خونه تکونی رو اونم تو روزای آخر سال مرسوم کرد!
به جای اینکه خیلی شاد و شنگول و خوشحال باشیم واسه رسیدن بهار و سال نو، باید عزای خونه تکونیِ خسته کننده رو بگیریم.. من که واقعا خسته شدم.. با اینکه خونمون فسقلِ و در طول سال تمیز و در ضمن مامان خانمی نمیذارن خونشون کثیف بمونه و گرد و خاک بشینه(البته اگه زیر وسایل سنگین اعم از یخچال و گاز و اینجور چیزا رو فاکتور بگیریم) ولی هر جا رو که تمیز می کنیم انگاری تمومی نداره!
می خواستیم فرشامونو بدیم قالی شویی، یکی از دوستان داداشم که تو قالی شویی کار می کنند، بهشون گفتن الان اگه فرشاتونو بدین تا واستون بشورن، کثیف می شورن و به قول قدیمیا «از سرشون رد می کنند». پس نتیجه گرفتیم که پروژه ی فرش شویی رو به تعویق بندازیم تا اون ور سال..
+خیلی دوست دارم مثل قدیما خودمون فرشا رو بشوریم.. تا چند سال پیش که حیاطمون بزرگ بود این مهم رو خودمون انجام میدادیم به اتفاق دختران همیشه در صحنه خان عمو ^__^ خیلی کیف میداد.. کف پاشیامون.. آب بازیامون و حتی مسخره بازیامون (آه حسرت می کشیم... یادش بخیر)
خیلی خسته شدم! خیلی تنبل شدم! اصلا دیگه نیرویی واسم نمونده...
دلم یه انرژی مثبت می خواد.. یه چیزی که حالمو دوباره خوب کنه.. انرژی که خونه تکونی لعنتی ازم گرفته رو بهم برگردونه.. یه چیزی مثل مسافرت.. یه چیزی مثل «راهیان نور»... یه چیزی مثل «سفر کربلا»... اصلا یه حس خوب...