فردا جشن سه ماهه داریم، که بچه هامون نشون بدن این چند وقته چیا یاد گرفتن و انگاری توی همه مهدا رسمه! قرار بود اول دی بگیریم ولی سالن پیدا نمی شد یا اینکه برنامه های مدیرمون توی اون روزایی که سالن اوکی بود، نمیومد خلاصه جور نمیشد تا ۲۶ دی که فردا باشه! ( حوایی! تولدت مبارک بالام جان *_* / تبریک تولد خاصیه مگه نه؟ : )) )
توی این چند وقته فشار زیادی رومون بود اینکه بچه ها رو هماهنگ کنیم که می دونید چقدر کار سخت و طاقت فرساییه.. امان از این فسقلای تخس مگه یه جا بند میشن :/ به هر ضرب و زوری که بود رسوندیمشون ولی بازم استرس داریم (تمامی پرسنل مهد)
+ صبح که از خواب پا شدم وقتی صورتمو لمس کردم متوجه یه زایده ی(یا ضایعه؟! :|) دردناک روی نوک بینیم شدم -_- انگاری یه جوش زیر پوستی به چه بزرگی قراره متولد بشه ://// آخه جوش هم انقدر نفهم :// نمیدونه فردا جشن داریم و مامان و بابای کوچولوهامون قراره بیان :/ اه...
++ شوهر دوستم یه شارژر برام آورده ولی یادش رفته توی مغازه امتحان کنه و خراب از آب در اومده :/ گفته فردا بیار برات عوضش کنم ( بازم مرسی اه.. :/ )
+++ این چند وقته خیلی بد اخلاق شدم (الان باز نسیم میاد و میگه اخلاقت همینجوری بوده -_- : )))) ) کلی جیغ جیغ کردم سر کوچولوهام :|| آخه هی شیطنت می کردن، مام وقت چندانی نداشتیم و کلی برنامه داریم واسه جشن که باید انجام بدن :/
دیگه...
اهان..
میگن سلامتی تاجیه که فقط اونایی که فاقدشن، میبینن.
برای دوستی از دوستانم دعا کنید
دعا کنید که خدا این تاج سلامتی رو روی سرش قرار بده
برای دلش قرار بخواین که خدا نور محبتشو به دلش بندازه و دل ناآرومشو آروم کنه.
خواهان قرائت یه حمد شِفا رو دارم.
میدونم که اجابت می کنید : )
ممنونم از مهربونی تک تکتون
و من الله التوفیق : )