چند هفته ای میشه که دو دلم
بین فعالیت توی مهد به عنوان مربی و، هنرجوی رشته عکاسی در نوسانم
اینکه این روزا به شدت نیاز به یک پشتوانه مالی دارم و نمی تونم و نمی خوام توی این وضعیت اقتصادی اسفناک دردی به دردای پدر اضاف کنم و از طرفی حقوق بسیاار اندک مهد نمی تونه منو، تذهیبو با هم ساپورت کنه.
بعد از جشن سه ماهه ای که برای کوچولوهامون برگزار کردیم عکاسمون پیام پشت پیام بهم میده که بیا پیش من، حقوقت بیش از مهد خواهد بود و از طرفی دیگه نیاز نیست غرولند های مامانای بچه ها رو گوش کنی که همیشه ازت طلبکارن (حالا اینطورام نیست و فقط یکی شون بشدت رو مخه :|) ولی خب توی بد دوراهی قرار گرفتم
یکی نگاه پر از محبت بچه ها و دنیای رنگارنگ و زیباشون
و دیگری پول
لامصب کفه این دومیه خیلی سنگین تره :/ حقوقی که بهم پیشنهاد شده چند برابر حقوقیه که از مهد می گیرم -_- ضمن اینکه روزهاست احساس می کنم صبر و توانم کم شده :( خیلی زود تند و خشن میشم و خیلی زودتر نادم و پشیمون و ترد و شکننده.