ساعت پنج بعدازظهر بود که با مقوام راهی حرم رضوی شدم.
نگم براتون که چقدر نگران این بودم که مبادا دستی، پایی، بچه ای به حالت دو، از کنارم رد بشه و مقوام بهش بگیره و بشکنه. ابعادش بزرگ نیست فقط چهل در پنجاست! بزرگه؟ معلومه که نه.
همه چیزمو بگیرید الا لبخندمو..
با یه لبخند گنده وارد رواق حضرت زهرا(س) شدم (مکانی که کلاسمون درش برگزار میشه!) اصلا فکرشم نمی کردم انقددددر از کلاس های هنری حرم مثل تذهیب و خطاطی در ایام عید اینطور استقبال بشه که روی صندلی و دور میز، جا واسه نشستن نباشه و مجبور باشن بایستن و تماشا کنن. بودن از همین افراد تماشاکننده که باز هم درخواستِ یه طرح و پالت و قلمو داشتن و روی زمین و یا دور میزِ نقاشی کوچولوها کارشونو انجام میدادن.
وقتی طرحامو دست زوار دیدم و اینکه استقبال زائرین حریم رضوی از نشان و محرابی که کشیدم، زیاد بوده کلی ذوق کردم و با نیش باز چند بار می رفتم بالا سرشون تا ببینم چیکار می کنن ^_^ حس خوبیه ببینی یه عده دارن طرحاتو رنگ میزنن تا با خودشون بعنوان یه هدیه ی کوچولو که دسترنج و هنر خودشونه با خودشون به شهرشون ببرن.
سمت راستیه "محراب"ه
سمت چپیه که گل گلیه "نشان"
این بانوی گل رز هم استادمونه
و باز هم طرح های من ^_^
+ با یه دختر اصفهونی گرم صحبت بودم که پرسیده بود چند وقته مشغولمو آیا شمسه (طرح روی مقوا) رو هم خودم کشیدم یا کپیه؟ :/ که گفتم از اول مهر استارت زدم و این طرحم خودم کشیدم.
تعجبو از توی چشاش بوضوح میشد دید اما سوال بعدیش مجبورم کرد بازم ازون لبخند کشدارهامو براش نشون بدم. از اونایی که ردیف دندونات کامل دیده میشه. چرا که پرسید پس مدرسه ت چی؟؟؟؟
حال "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل" (عینک ریبوند اینا)
وقتی گفتم تا چند روز دیگه وارد بیست و هفت سالگی میشم باورش نمیشد :دی باورت شه جانم.. باورت شه : )