امروز بهشون واحدکار نیمه شعبان دادم رنگ کنن
نگم براتون که هی می پرسیدن خانووووووم اینجاشو چه رنگی کنیممممم؟ خانوم می خوام ستاره هاشو آبی کنم! خانوم این.. خانوم اون.. (این برنامه همیشه بچه هاست 😁 که بهشون بگیم چی رو چه رنگی کنن)
با اینکه هزار بار براشون گفتم هر رنگی دوست دارین، بکنید اما به خرجشون نمیره و برای هزار و یکمین بار توضیح میدم که اینجاشو این رنگی کنین و اونجاشو فلان رنگ!
اصولا سعی می کنیم هر دو کلاسِ پیش دو( پیش دبستانی)، هماهنگ با هم پیش برن اما از اونجایی که یه تعداد از بچه ها انتخاب شدن واسه نماهنگای جشن پایان سال، سالن مهد شلوغ پلوغ بود و صدای آهنگا تا توی کلاس منم میومد و تصمیم بر این شد که دوره کردن قرآن رو بذاریم واسه چند دقیقه بعد.
تایم نقاشی به درازا کشید، جوری که دیگه صدای بچه هام در اومد و خواهان دوره کردن قرآن شدن (این وروجکا، هر بار بهشون گفتم که،
خب دیگه حالا نوبت آموزشامونه، طی یک قانون نا نوشته ای همه با هم شروع می کنن به غر زدن که خانوم نهههههههههههه!! به همراه وا رفتن بچه ها تو نیمکتاشون 😂) ولی خب می دونن مرغ خانومشون! همیشه خدا یک پا داره :دی
+ یکی از نماهنگامون در مورد مشاغله! یه معلمی از بچه های کلاسش در مورد شغل باباهاشون میپرسه! بچه ها شغل باباهاشونو میگن و نوبت به نفسِ قصه می رسه که از قضا پدر هم نداره... توسط بچه هامون اجرا میشه
محتوا و متن قشنگی داره ولی بشدت مخالف اجراش تو جشن پایان سال م.. اونم فقط بخاطر اینکه اشک ملتو در میاره :( باید میذاشتیم واسه جشن سه ماهه اول سال..