وقتایی که حالم از نظر روحی خوب نیست بهتر اون قسمت از مغزم که اطلاعات وبلاگ درش ذخیره شده، برای مدتی هر چند کوتاه پاک بشه تا کمتر بیام اینجا.
یادتونه اون روز گفتم می نویسم جدای از حرف و قضاوتای دیگران
انگار که برام مهم نیست؟؟
دروغ نگفتم ولی بدجوری دچار خودسانسوری شدم
اینکه هر روز پنل وبمو باز می کنم و روی ارسال مطلب جدید کلیک می کنم و شروع می کنم به نوشتن
می نویسم و یهو به خودم میام که کلی جمله سر هم قطار کردم اما دستم به ارسال مطلب نمیره و درجا مطلب پیش نویس نشده رو هم حذف می کنم
حذف می کنم تا کمتر کسی پیدا بشه و بگه
چی شده
چرا
از تو بعیده و فلان
دروغ چرا
تا چندی پیش یه خونه کوچیک داشتم و یواشکی اونجا می نوشتم
وقتایی که دوست نداشتم حرفامو شماها بخونید و از احوالاتم با خبر بشید می رفتم اونجا و روی ارسال مطلب جدیدش کلیک می کردم محتویات مغزمو یک ضرب و بدون وقفه درش خالی می کردم
ولی از وقتی که اونجام لو رفته دیگه می ترسم از نوشتن
از قضاوت شدن
از پیدا شدن
اینجا من، محبوبه شب، دروغ نیستم
حرفامو میگم، اما اتفاقای خوبشو
روزمره های شیرینمو
گاها غر می زنم اونم فقط واسه اینکه رمز اون وبمو میون روزمره هام گم می کنم
فراموش میکنم
مسخره ست نه؟؟ میدونم
دلم بشدت گرفته
میاد اون روزای خوب
من به خدای روزای خوب، سخت، امیدوارم : )