وقتی خدابیامرز بی بی زنده بود مواقعی که عزم سفر می کردیم و مقصد شمال کشور بود جرئت نمی کردیم بهشون بگیم میریم شمال، عوضش از ساده بودن بی بی سوءاستفاده می کردیم و می گفتیم میریم زیارت امامزاده های شمال و اصلا حرفی از دریا نمی زدیم.
بی بی طفلی هم باور می کرد و کلییی التماس دعا می گفت و حسرت می خورد که قدرت و توان پاهاش اجازه نمی داد که ما رو همراهی کنه و در عوض تو راهی بهمون می داد تنها واسه اینکه دو دونه دعا بیشتر بکنیمش :((
عوض بی بی، باباجون زرنگ بود و چون در جوانی سفرای زیادی رفته بود و تقریبا تمام امام زاده ها! رو زیارت کردن می دونستن ما سفرمون تفریحی و آب تنیه نه چیز دیگه..
خلاصه الانم مقصد شماله
اما نه دیگه بی بی یی هست که جرئت نداشته باشیم چیزی بگیم و نه قراره امامزاده ای رو زیارت کنیم!
+ به وقت شهر قوچان