`

از تذهیب تا عروسی و نامزدی و کلا خبر خوش :دی


دیروز با اینکه حوالی ساعت چهار حرم بودم، ولی استاد بر خلاف روزهای قبل که ساعت سه میومدن، ساعت پنج اومدن! و تا وقتی که طرحمو ندیدن با لبی گشاده و خندان من و الباقی رو نگاه می کردن

آما...

اما امان از وقتی که یک به یک طرحامونو که روی میز باز کرده بودیم، نگاه کردن، لبخند از روی لبشون ماسید و زل زدن تو چشای سه تایی مون و گفتن "شما معنی سفارشی بودن کارو متوجه نیستین؟" 

هیچ کدوممون کار خاصی انجام نداده بودیم

بدتر از بقیه من بودم

فقط دور خطوط خوشنویسی رو ابرک کشیده بودم و کتیبه هفته پیشم آماده بود و تمام :/ 


استاد ح (صاحب طرحای خوشنویسی) دیروز زهرا رو توی دارالقرآن میبینه و میپرسه کارا در چه حالن؟ زهرام میگه بچه ها مشغولن( این در حالیه که خودشم مثل من و مریم و سمیه طرحای استاد زیر دستشه و کاری از پیش نبرده! : )))))  ) با این وجود استادم میگه کارا رو واسه هفته آتی می خوام! حالا ما چه کاره ایم و چه کردیم؟؟ هییییچ.. حتا طرحمونو نکشیدیم چه برسه به منتقل کردنش روی زمینه اصلی و بعدم رنگ...


+ شب جمعه یه عروسی شمالی دعوت شدیم.

برادر زن عموم

بابا میگه تقریبا همه فامیلای زنعمو از شمال پاشدن واسه مراسم ختم بی بی اومدن.. راه واسه اونا دور نبوده که واسه ما دور باشه؟؟ میگه میریم اگه مشکلی پیش نیاد! دیشب به شوخی بهم میگفت تو که نمیای نه؟؟؟ سفارش زیر دستته؟ 

میگم آره خب ولی نمیشه از شمال، اونم عروسی بگذرم.


++ مراسم بله برون دختر عموی ۱۶! ساله م همون شب برگزار میشد که با نبود بابا و خان عمو عقب افتاد.. دور، دورِ دهه هشتادیاست فکر کنم : )


از زن عمو می پرسم فائزه ملاکاشو گفت؟ اصن چند جلسه صحبت کردن؟؟ فکر می کنید چی گفت در جوابم؟؟؟

میگه فقط بیست دقیقه با هم خلوت کردن.

:|

!!! بیست دقیقه؟؟؟؟ لابد کافی بوده دیگه! چه میدونم!!!!!!

۱۰ نظر
اسمارتیز :)
۰۱ مرداد ۲۱:۳۳
من اصلا به این عروسی‌های زودهنگام خوش‌بین نیستم :(
بس که خبرای بد بعدش شنیدم...

ان‌شاءالله که خوشبخت شن :))))

پاسخ :

چی بگم والا...
پنج ماه اومدن و رفتن
عمو اصلا راضی نمیشد تک دخترشو به این زود بده، ولی خب گویا توی این چند وقته زیر ذره بین عمو بوده و بالاخره جواب دادن

ان شاءالله همه جوونا مخصوصا خودت خوشبخت و عاقبت بخیر بشی گلم :*
محسن رحمانی
۰۱ مرداد ۲۱:۳۷
مبارکه مبارکه شیرینی مارو کی میدید؟:دی

واسه طرحام چشامون روشن:دی

پاسخ :

:دی شیرینی نخریدین هنوز؟؟ ای باباع : )))

دعا کنید زودی برسونم :(
نا دم
۰۱ مرداد ۲۱:۵۵
سلام
برای کار سفارشی همیشه استرس دارم... چون عموما کند هستم و باید حالم خوب باشه تا کار کنم، حالا هر کاری! ان شاءالله که شما کارت رو به موقع برسونی...
در مورد عروسی شمال که امیدوارم بهتون خوش بگذره، اما من که دیگه کلاهم هم بیافته برای عروسی شمال،  نخواهم رفت برش دارم! 

ان شاءالله دختر عموتونم عاقبت بخیر بشن و خوشبخت. 

پاسخ :

سلاملکم
دعا کنید زودی برسونم به موعدش :(

اتفاقا کلاهم تو این سفر اخیر افتاده تو دریای میرزا اینا : )) ولی خب اونجا مازندران بود و اینجا گلستان

مرسی از دعای خوبتون :** ان شاءالله
واران ..
۰۱ مرداد ۲۲:۱۱
میتونم بپرسم دوماد  از کدوم شهر شماله ؟!
اگر قائم شهری هستند دوماد خوبی گیرشون اومده :))
ایشالا در کنار هم خوشبخت بشن و روز خیری واسه خودت :))))


به جلسه صحبت کردن نیست خداوکیلی !
نمونه اش داداش من بیشتر از بیست جلسه با همسر سابقش صحبت کرد آخرش چی شد ؟! 
هیچی !
آخرش بعد از چند سال زندگی ، از هم جدا شدند.

بنظرم به شناخت دو خانواده و تحقیقات مفید  قبل از ازدواج بستگی داره.
 مثلا همین داداشم یه تحقیق کوچکم متاسفانه انجام ندادند همین جوری چشم بسته رفت جلو:|
ولی تا دلت بخواد با هم حرف زدن و صحبت کردن چه تلفنی چه حضوری !


+

عموتون که تحقیق کرده پس نگران نباشین توکل بخدا ایشالا خوشبخت میشن و در کنار هم زندگی خوب و خوشی خواهند داشت 🙏

+
ایشالا یه روزی بیایی تیتر بزنی و بگی عروسی خودت شده و همه دوستانت رو دعوت کنی به مشهد ^__^


++
سلام بر محبوبه دل ها 💚

پاسخ :

سلام

عروسی که دعوت شدیم برادر زن عموم هستن که اهل استان گلستانن
نامزد دختر عموم هم مشهدی هستن

تحقیقات جای خود
ولی جالبه که دختر و پسر حرف خاصی نداشتن به هم بزنن.. تا حالا اینجوریشو ندیده بودم

اره بابا عموم خیییلی تحقیق کرده.. بشدت روی دخترش حساسه
ان شاءالله

+ عزیزم : ) ان شاءالله قسمت خوب روزی همه مون بشه

++ فدات واران جان :*
جناب قدح
۰۱ مرداد ۲۲:۲۲
سلام :)
بیست دقیقه کافی بوده شاید ...

پاسخ :

درود
هنوزم باورم نمیشه!!
کارمند مجرد
۰۱ مرداد ۲۲:۴۵
هر بار وبلاگ شما باز می شود، عکس وبلاگتان با سنگینی خاص خودش
روی مخ مخاطب هست
خوردن حجم اینترنت پیشکش!

پاسخ :

مرسی که اطلاع دادین
roga ..
۰۱ مرداد ۲۳:۰۳
اوه ! شاید بخاطر تابستونه که حال هیچ کاری نداریم :( اصن دست و دلمون بکار و درس نمیره.
چه عروسی خوبی! هم اینکه شمال میرین هم عروسی و هم اینکه فامیل هاشون اینقدر خوب و همراهن ! 
مبارکش باشه ولی خانوادش باید خیلی کمکش کنن چون فقط ۱۶ سالشه و چشمش به دهن پور و مادره و ۲۰ دقیقه خیلی کمه آخه! 

پاسخ :

اگر اینطور حساب کنیم که توی هیچ یک از فصل ها و ماه های سال حال هیچ کاری رو نداریم : )))
آره خیلی پایه ن!
نه حالا اینطورام نیست.. از سن خودش بیشتر میفهمه
ولی خب همون بخش آخر جمله ت :|
میم . الف
۰۱ مرداد ۲۳:۴۸
16 سال ؟! :/ 20 دقیقه ؟! :/ زیباست !! :|

پاسخ :

بی نهایت -_-
آبی آسمانی
۰۱ مرداد ۲۳:۵۷
شونزده ساله که باید خاله بازی کنه...
در هر جهت مبارکه...

پاسخ :

تشکر
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ مرداد ۰۹:۴۶
شمال خوش بگذره :)) به‌جای منم لذت ببر :دی

پاسخ :

فدات... چشششم ^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان