مامان و بابا رفتن هیئت. قرار بود سه تایی با هم بریم ولی لحظه آخر نظر من عوض میشه و بین رفتن به مجلس عزای امام حسین و تکمیل کردن طرح سفارشی استاد ح، ارجح تر رو گزینه دو میدونم و می مونم خونه.
روحم خسته ست. تقریبا به اواسط کار رسیدم و مراحل کپی و انتقالِ روی طرح اصلی رو به پایانه و میمونه دنیای رنگ کردن تذهیبم.
استاد ح بشدت کلافه و گلایه مندن :( قرار بود عید غدیر کارا رو تحویل بدیم ولی خب هیچ کدوممون نتونستیم کارو برسونیم و هنوز که هنوزه زمان نیاز داریم. به قول زهرا، برای این طرح بزرگ یک ماه کمه تا پایان شهریور زمان لازمه :((
+ قراره یه دفتر یا دفترچه ای رو مخصوص شکرگزاری قرار بدم.
میخوام درش نعمات و الطاف خداوندی رو بشمارم و شکر کنم بابتش. مثل سجده شکری که در پایان هر نمازم بجا میارم. حس خوبی نسبت بهش دارم و احساس می کنم خدا با لبخند بهم نگاه می کنه.
++ توی این شب و روزا، نویسنده این وبلاگ رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید چرا که نیازمند دعاهای خیرتونه. تشکر فراوان.