`

امان از خونه نشینی #

 

واسه اونی که شاغله، خونه نشستن اگر منفعتی واسش نداشته باشه عذابه.. حتا اونی که میگه بیشتر می خوابی و فلان، هم، بالاخره بدنش از خواب خسته میشه.. واسه اونی که تفریحش، کارشه، یک جا نشینی واقعا سخته.

سه روزه که هوای مشهد و برخی از استان ها خرابه و به واسطه اون، مدارس و مهد کودک ها تعطیل شده و ما بیکار توی خونه نشستیم. (بیکار ازین جهت که سرِ کار معمول و روزانه مون نمیریم وگرنه که... :دی)

کتاب می خونم.. وبگردی می کنم.. سایتای آموزشی رو بالا و پایین می کنم و واسه کلاسم ایده جمع میکنم. ویسای کلاس چرتکه رو گوش میدم و اگر حال داشته باشم میرم بیرون.. یا به تنهایی (حرم) یا خرید( با مامی :* )

 

 

دیشب تصمیم گرفتم صبحِ زود از خواب بیدار شم و برم حرم. 

ساعت ۹ تازه از خواب بیدار شدم اونم با چه مکافاتی.. چشام از خواب باز نمیشدن و به هر سختی بود خودمو به روشویی رسوندم و دست و صورتمو شستم و اومدم کنار بخاری ایستادم و یه تکه نون گذاشتم دهنم و رفتم حاضر شدم. 

 

# شمام صورت خوابالودتونو بیشتر دوست دارین؟؟؟ یا فقط من این طوریم؟! 😶

 

+ چرا هیچ وقت به موقع به اتوبوس و ون نمی رسم؟ :😟 هر بار می رسم، فقط نظاره گر عبورشم و باید یه ربع دیگه صبر کنم تا یکی بعدی بیاد اه 😬

 

++ رفتم بوت خریدم صد و ده هزااااااار تومن 😑 دو سال پیش ۵۰ خریدم 😐 دو سال پیش دلارچند بود؟؟ ولش کن.. بنزین لیتری چند بوده؟ 😕

 

 

#سه شنبه م تعطیل 😐

۱۱ نظر

اومدم تا زخمی تون کنم!

 

جمعه صبح قبل ازینکه داداش و زن داداش (بالاخره خواهر شوهر شدم ^_^) برن بیرون، در یک اقدامی شوم تصمیم گرفتم پارچه های نمدی و قوطی کنسروی رو جلوی خودم پهن کنم و جامدادی درست کنم اونم نه به تنهایی.. با کمک زن داداش :دی 

ولی انصافا مثل خودم خوش سلیقه س 😏

سر نیم ساعت تا سه رب تمومش کردیم و شد این چیزی که در تصویر زیر می بینید...

 

 

 

خیلی وقت بود فرصت کتاب خوندن نداشتم.. خیلی دور خودمو شلوغ کرده بودم.. تفریح و استراحتم تماما با کار پر شده بود. دلم تنگ شده بود واسه ورق زدن کتاب. اونم کتابی که دوستی :d برام فرستاده بود. اول از همه یه انگیزه می خواستم.. دنبال چیزی بودم که بهم انگیزه بده.. نشانک کتاب گزینه خوبی بود.. توی نت دنبال ایده های مختلف گشتم و بعد از پیدا کردن تصویر دلخواه، فرزطور دست به کار شدم و اینو درست کردم 

قشنگه مگه نه؟ دوسش دارم : )

 

 

+ انتهای این پست رو یادتونه؟؟ سه هفته س که مشغول شدم

خدایا شکرت.

۱۸ نظر

هورااااااااااا

 

بالاخره تونستم به پنلم دسترسی پیدا کنم!

 

+ کلی حرف دارم که باید بگم

باید ثبت کنم تا بمونه

۶ نظر

برف آمد...

 

یکی از لحظاتی که گفته شده دعا درش مستجابه موقع بارش رحمت الهیه

و دیگری بودن در اماکن مذهبی

 

و این لطف الهی امروز شامل حالم شده..

 

+ گفته بودم دیدن صحن و سرای حضرت رضا رو، وقتی که بارون میاد دوست دارم؟؟؟ برف رو هم لحاظ کنید لطفا ^_^

 

++ نایب الزیارتونم.

۱۴ نظر

پریشب بابا حرف قشنگی زد

 

اینکه

همین اول کاری خوب همه جوانبو بسنج

فردا روز نگی تو که عقلت می رسیده

خوب و بدو از هم تشخیص میدادی

چرا گذاشتی اینکارو انجام بدم.

 

 

+ سر جدتون حالا که دیدین عملکردش خوب نیست هی ایراد از بالا دستیا نگیرین و نگین اون! باید جوابگوی انتخاب اشتباهتون باشه. 

این همه لعن و نفرین پشت سرشه چرا هنوز ازون لبخندای مضحکِ مخصوص خودشو تحویل ملت میده؟ :/

 

خدایا..

کی می خواد جواب اون بابایی که جهاز دخترشو تهیه کرده و به خاطر این شلوغ پلوغیا آتیش گرفته و نابود شده رو بده؟

 

😞

۵ نظر

شما می دونید؟

 

وبلاگ به سختی بالا میاد

ولی واتساپ و دیگر شبکه های مجازی... نچ

 

چه خبره واقعا :||

 

+ کامنتدونی بازه

۲۰ نظر

این یه هفته ای که گذشت و در حال گذره :|

 

تقریبا یک ماهه، کار قبلی رو تحویل استادم دادم

ولی چون هنوز پاسپارتو نکردیم به استاد ح تحویل ندادیم.

 

با اینکه سفارش دیگه ای از این آقا، دستمه ولی خب چون هنوز دلگرم نشدم (شما بخونید مزد کارمو نگرفتم) دست و دلم به طرح کشیدن نمیره.

فردا باید طرح اولیه کارو به استادم نشون بدم و باید بگم تا الان فقط چارچوب اولیه رو مشخص کردم و تامام :||| خداقوت میگم به خودم.

 

 

+ دو روز پیش بغل دست استاد چرتکه م ایستادم و با بچه های مهد کودکی، آموزه هامو مرور می کردم. ضبط کننده صدای گوشیمو روشن کردم و گذاشتمش رو طاقچه و بعد از یک ساعت و نیم وقتی روشنش کردم و خواستم فایل مربوطه رو ذخیره کنم، متوجه شدم گزینه شروع رو نزدم و ای دل غافل، صدایی ضبط نشده بود :( سوختم رفت :|

 

دیشب پیام دادن که میتونی عصرای چهارشنبه کلاس برداری؟ 

گفتم آره ولی کجا؟

جایی رو گفتن که اگه بخوام با اتوبوس برم تقریبا باید یک ساعت تو راه باشم. خودم مشکلی ندارم ولی ازونجایی که برگشتنم به شب میخوره بعید میدونم خانوادم قبول کنن با این حال هنوز امیدوارم.

 

۱ نظر

آورنده مهر و ماه :دی

 

خانوم مربی کِی آفتاب میاد بریم تاب تاب بازی

بریم هو هو چی چی 

 

من :|

: )))

 

+ هوای امروز مشهد ابری بارونیه ^_^

۸ نظر

روی ماهی رو سفید کردم با این حافظه کوتاه مدتم :/

 

 

تو این آشفته بازار فقط همینو کم داشتم

فلشم گم شده

فلشی که یکی از اساتید کتابخانه آستان قدس، زحمت کشید و برام بخشی از عکسای گنجینه قرآن و نفایس رو منتقل کرده بود

 

آخه چرا من انقدر حواس پرتم

بقول بابا، خوبه راه خونه رو گم نمی کنم.

یادم باشه!!! روی یه تکه کاغذ آدرس خونه و مشخصات والدینمو بنویسم و بذارم جیبم :دی

۸ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان